عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : شنبه 8 فروردين 1392
بازدید : 986
نویسنده : شیخ پاسکال

 «ويليام سامرست موام» ۱۳۰ سال پيش (سال ۱۸۷۴) در سفارت بريتانيا (واقع در پاريس) به دنيا آمد؛ وي با كمك معلم سرخانه زبان انگليسي را فرا گرفت. پدر ويليام مشاور حقوقي ارزنده اي در سفارت بريتانيا در پاريس بود. ويليام تا سن هشت سالگي با مادرش زندگي مي كرد، تا اينكه در آن سال (۱۸۸۲) مادرش در ششمين زايمان، زندگي را بدرود گفت... ويليام اين حادثه را تا زمان مرگ فراموش نكرد و كنار تختخوابش روي ميز كوچكي همواره عكسي از وي مي گذاشت.
دو سال بعد از مرگ مادر؛ پدرش نيز درگذشت (۱۸۸۴)... و چون بخش عمده اي از درآمد پدر صرف نگهداري از خانه مجللشان شده بود، از او ثروت اندكي باقي ماند كه به هر فرزند سالي ۱۵۰ پوند مي رسيد. ويليام پس از مرگ پدر (در ۱۰ سالگي) نزد عمويش كشيش هنري موام اسقف انگليكن در وايت استيبل در نزديكي كنتر بري رفت؛ او مردي سختگير، پرهيزگار و غرق در انديشه هاي خود بود. كتاب « پيرامون اسارت»، داستان اين دوران از زندگي وي بود. ويليام در اين كتاب، خود را «فيليپ كري» و عمويش را «ويليام كري» ناميد و واژه وايت استيبل (به معني اصطبل سفيد) را به بلك استيبل (اصطبل سياه) تغيير داد... ويليام در روابط اجتماعي اش تا آخر عمر به علت لكنت زبان عذاب مي كشيد. در اين كتاب پاي كج و كوله فيليپ، ناتواني گفتاري خود او را نشان مي دهد. ويليام درباره دوران كودكي خود چنين نوشته :
« كوچك اندام، نحيف، نزار و خجالتي بودم؛ نيروي جسمانيم كم و لكنت زبان داشتم، اما در مقابل، قدرت تحمل ام زياد بود. تك تك آدم ها را دوست مي داشتم، اما اشتياق چنداني به حضور در جمع آنان نداشتم... هيچ گاه در نظر اول از كسي خوشم نيامده است؛ گمان نمي كنم هرگز در كوپه قطار با كسي كه نمي شناختم، حرف زده باشم يا با همسفري در كشتي سخن گفته باشم؛ مگر آنكه او سر حرف را باز كرده باشد... گمان نمي كنم، پسري دوست داشتني بوده باشم ».
او موعظه ها، سختگيري و خشونت پدر روحاني را به مدت سه سال تحمل كرد و پس از آن، به مدرسه كينگ در كنتر بري فرستاده شد، اما به دليل آزار و اذيت بچه هاي ديگر، نتوانست در آنجا تحصيل كند و با اجازه عمويش يك سال در هايدلبرگ درس خواند.
 
شروع آشنايي با فلسفه
گرايش ويليام به فلسفه در سن ۱۷ سالگي آغاز شد. در كلاس درس فلسفه كونوفيشي (كه استاد مشهوري بود) شركت مي كرد و در وجود شوپنهاور جاني همانند خويش يافت و تمام عمر شيفته اسپينوزا باقي ماند.
 
رمان « ليزاي لمبتي » و تولد نويسنده
ويليام پس از بازگشت به لندن مجبور بود شغلي را برگزيند. ولي به دليل داشتن لكنت زبان نمي توانست مانند ديگر خويشاوندانش به رشته حقوق و يا به كليسا روي آورد. وي به مدت پنج سال در دانشكده پزشكي واقع در جنوب لندن وابسته به بيمارستان سنت توماس در لمبت، پزشكي خواند. بعد از مطالعات زياد، ماترياليسم و دترمينيسم را پذيرفت و نسبت به فقر در پايتخت بريتانياي ثروتمند، ديد تلخي پيدا كرد. از آنجا كه ويليام دانشجوي پزشكي بود، بايد براي دريافت گواهي تعداد معيني زايمان را انجام مي داد. از اين رو، با محله هاي كثيف و فقير نشين لمبت، كه پليس هم غالباً جرات ورود به آنجا را نداشت، آشنا شد. او در اين محله ها، ضايعات اجتماعي و جنگ زندگي عليه گرسنگي، محروميت و مرگ را به چشم ديد. موام در سال ۱۸۹۷ گواهينامه پزشكي خود را دريافت كرد و رماني به نام «ليزاي لمبتي » نوشت كه زاغه ها و تراژديهاي بيمارستان و دانشكده را توصيف مي كرد؛ كتاب مذكور چنان تصوير راستيني از بينوايي به دست مي داد كه خوانندگان بي اختيار مجذوب آن مي شدند. خويشاوندان بورژواي ويليام يكه خوردند و به وحشت افتادند كه؛ آيا اين جوان بيست و سه ساله نمي داند كه اين زاغه ها نتيجه طبيعي ناتواني و بي كفايتي ساكنان آن است و هيچ آدم تحصيل كرده اي، موضوعات توخالي و احمقانه اي از اين قبيل را در كتاب يا خانواده اي اصيل مطرح نمي كند ؟! اين كتاب فروش خوبي داشت و سامرست موام تصميم گرفت به جاي دنبال كردن پزشكي، نويسنده شود.
 
موفقيت نمايشنامه «خانم فردريك»
ويليام براي نويسنده شدن به آموزش دقيق خويش پرداخت. او براي شناخت بيشتر جهان و انسان، به مطالعه علوم و تاريخ روي آورد. از اين رو، آثار بيشتر رمان نويسان بزرگ را خواند، و به تحليل طرح داستان، شخصيت پردازي و سبك آنان پرداخت. ولي طي ساليان دراز نتوانست موفقيتي همسان با موفقيت اولين كتابش به دست آورد. وي تا سال ۱۹۱۴ ده رمان نوشت كه هيچ يك آنقدر فروش نرفت تا دستمزد نويسنده و هزينه چاپ را برگرداند. نمايشنامه هاي وي وضع بهتري داشتند؛ ظرافت و دقتي كه در طرح اين نمايشنامه ها به كار مي گرفت، و همچنين قدرت نگارش گفتگوي شخصيت هاي نمايشنامه، مردم را جلب مي كرد... تا اينكه، پس از شكست شش نمايشنامه اش در سال ۱۹۰۷،  نمايشنامه «خانم فردريك» به موفقيت عظيمي دست يافت؛ و اينگونه بود كه موام در دنياي تئاتر مطرح شد و بعد از نمايشنامه خانم فردريك، به طور همزمان چهار نمايشنامه كمدي او در تئاترهاي لندن به نمايش گذاشته شد. بطوري كه مجله پانچ كاريكاتوري چاپ كرده بود كه در آن، شكسپير در مقابل پوستر تبليغاتي اين چهار نمايشنامه با حسرت و انگشت به دهان ايستاده بود. البته اين نمايشنامه ها نقد نشد و در تاريخ ادبيات جايي پيدا نكرد...
 
تجربه ويليام از جنگ جهاني
وي همچون همينگوي با شغل راننده آمبولانس راهي جنگ جهاني اول شد، و سپس مامور مخفي ضد اطلاعات گرديد. ويليام در سوييس مبتلا به بيماري سل شد و به اميد بازيافتن سلامتي، به آمريكا سفر كرد. در آنجا با گروهي - كه دو تا از نمايشنامه هايش را در آمريكا اجرا مي كرد - به همكاري پرداخت... در سال ۱۹۱۶ با كشتي از سانفرانسيسكو به تاهيتي رفت و براي تسكين خاطراتي كه در ذهنش مانده بود، شروع به نوشتن كتاب «پيرامون اسارت انسان» كرد تا بتواند خاطره ها را به دوران سپري شده و آدمهاي ديگر نسبت دهد. وي نام كتاب خود را از عنوان جلد چهارم اخلاقيات اسپينوزا گرفت؛ اين كتاب (پيرامون اسارت)، از نظر ادبي اثر برجسته اي نبوده و از زيبايي سبك و احساسي جديد و عمق انديشه برخوردار نيست، ولي صادقانه و بي تكلف، مراحل رشد يك انسان را نشان مي دهد؛ در حقيقت، اين كتاب زندگي نامه خود موام است.
 
تجربه ازدواج ويليام
پس از حدود هشت سال كه با زن جواني (كه در كتاب «كيك و آبجو» نام وي را رزي گذاشت)، رابطه داشت، از وي تقاضاي ازدواج كرد، اما او نپذيرفت. در سال ۱۹۱۳ با سيري بارنادو ولكام كه بيوه اي شاداب و سر زنده بود، رابطه برقرار كرد و در حدود دو سال بعد، صاحب فرزندي شد. سال بعد (۱۹۱۶) ويليام و سيري با هم ازدواج كردند. ويليام آن كودك را به فرزندي قبول كرد و از آن وقت تا يازده سال بعد، موام نيمي از سال را با سيري در لندن گذراند و نيم ديگر را در مسافرت و كارهاي ديپلماتيك سپري مي كرد.
 
تجربه شكستي ديگر براي ويليام
در سال ۱۹۱۷ دولت بريتانيا موام را در ماموريتي مخفي و با بودجه اي نامحدود، به سن پترزبورگ فرستاد. دستور اين بود كه روسيه را در حالت جنگ نگهدارد و با كمك نيروهاي دولتي، بلشويك ها را از رسيدن به قدرت باز دارد. اما متاسفانه شكست خورد و بلشويك ها پيروز شدند. وي باز هم مبتلا به بيماري سل شد و به مدت يك سال در آسايشگاهي واقع در اسكاتلند بسر مي برد. سرانجام، سامرست موام در سال 1965میلادی و در سن 91سالگی درگذشت.



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه ويليام سامرست موام , ,
تاریخ : جمعه 7 شهريور 1391
بازدید : 1126
نویسنده : شیخ پاسکال


"برنارد شاو"، سيماي درخشان درام انگلستان و استاد كمدي نويس عصر و منتقد اجتماعي، در سال 1856 از خانواده اي پروتستان در "دابلين" به دنيا آمد. پدر او، "جرج كار شاو"، كارمند دون پايه ي [ =درجه پايين ] دولت و تاجر عمده ي فروش غلات و مادرش، "لوسينا اليزابت شاو"، دختر يك زميندار بازنشسته بود. وي در زمينه ي موسيقي و آواز، ذوق و مهارت ويژه اي داشت، از اين رو فرزند خود را با موسيقي و آثار برخي از آهنگسازان آشنا كرد.
جرج در دوران كودكي، زندگى سختى را از سر گذراند. پدرش معتاد به الكل بود و همين مسئله باعث شد كه او مخالف سرسخت مشروبات الكلى باشد.
شاو به همراه دو خواهرش، در يكى از محله هاى پايين شهر "دابلين" بزرگ شد. مادر شاو، خانه را براي يافتن كار ترك كرد و به آوازه خوانى و آموزش موسيقى پرداخت. در سال ۱۸۶۶، خانواده ي شاو  در محله ي بهتري ساكن شدند. جرج ابتدا به مدرسه ي "وسليان" رفت و سپس تحصيلاتش را در مدرسه اى خصوصى در نزديكى "دالكى" و پس از آن، در "سنترال مدل اسكول" دابلين ادامه داد. او تحصيلات رسمى خود را در مدرسه ي "دابلين" به پايان رساند و در پانزده سالگى، كارش را به عنوان يك كارمند جزء آغاز كرد. پنج سال بعد، در سال۱۸۷۶، او به مادر و خواهرش پيوست و به مدت سى سال به ايرلند بازنگشت. شاو در موزه ي بريتانيا به پژوهش و مطالعه پرداخت. او حرفه ي ادبى خود را با نوشتن نقد موسيقى و نمايش آغاز كرد. نخستين رمان او با نام "نيمه خود زندگينامه كم تجربگى" كه بدون جنجال و هياهو و توجه منتقدين منتشر شد، داستان زندگى مرد گياهخوارى است كه از به كار بردن الكل و سيگار دورى مى كند.
شاو در لندن با افكار سوسياليست ها آشنا شد و راه حل دشواري هاي اجتماعي را در سوسياليسم علمي و ملي كردن سرمايه و زمينها يافت. وي به انجمن "فابين" پيوست كه گروهي از سوسياليست هاي طبقه ي متوسط بودند. "اچ دى ولز" و ديگر انديشمندان بزرگ آن زمان، عضو اين انجمن بودند. شاو از سال ۱۸۸۵ تا ۱۹۱۱، عضو كميته ي اجرايى اين انجمن بود. وي از مفاهيم گوناگونى مانند "برچيدن مالكيت خصوصى"، "تغييرات اساسى در سيستم راى گيرى" و "املاى ساده و اصلاح الفباى زبان انگليسى" پشتيباني مى كرد و به همين دليل، از محبوبيت زيادى در انگليس برخوردار بود. او در مقاله هاي خود، درباره ي برابرى درآمدها بحث مى كرد و خواهان تقسيم دادگرانه ي زمين و سرمايه بود. جرج بر اين باور بود كه مالكيت، دزدى است و همچون "كارل ماركس" احساس مى كرد كه سرمايه دارى به گونه اي ژرف دچار كم و كاست شده و مانند گذشته نيست. اما برخلاف ماركس، او اصلاحات تدريجى را بر انقلاب ترجيح مى داد. شاو در يكى از مقاله هايي كه در سال ۱۸۹۷ نوشت، پيش بينى كرد كه "سوسياليسم"، به رنج و اندوه قوانين عمومى و مديريت عمومى پارلمانها، كليساها، شهرداريها، انجمنها و هيات مديره هاى مدارس و... دچار خواهد شد.
وي در اين دوران، رمانهای زيادي نوشت، اما هیچ يك از آنها موفقیت چندانی به دست نیاورد. از آن پس، در زمينه ي كارهاي هنري به فعاليت پرداخت كه از آن جمله می توان به نمایشنامه های "انسان و برتر از انسان" (1905) و اثر حماسی "بازگشت به ماتوسلا" (1921) اشاره داشت. وي همچنين باور خود را به واژه ي انقلابی "نیروی زندگی" بيان نمود و به واسطه ي آن، در شمار بزرگترین شخصیتهای قرن قرار گرفت. از ديگر آثار او می توان به نمايشنامه ي "سلاحها و انسانها" که در سال 1894 چاپ شد و همچنین "کاندیدا"، "باربارای بزرگ" و "پیگ مالون" - كه در آن، مسئله ي پوچی را به گونه اي پيچيده و کامل شرح داده است - اشاره نمود.
مشهورترين نمايشنامه ي او "پيگ مالون" (۱۹۱۳)، به زندگى دخترى اهل "كاكنى" (بخش صنعتى لندن) مى پردازد كه با كمك يك آموزگار خصوصى، به بانويى ممتاز تبديل مى شود. اين نمايشنامه به گونه اي دقيق، يك قرن پس از تولد شاو، به صورت نمايش موزيكالي به نام "بانوى بى شيله و پيله من" بر روى صحنه رفت.
"برنارد شاو" در سال ۱۸۹۲، نخستين نمايشنامه ي خود را با نام "خانه ي بيوه مردها" نوشت. اين نمايش درباره ي بدرفتاري صاحب خانه هاى بى مروت بود. كسانى كه مخالف سياست هاى جرج بودند، وحشيانه به او تاختند. شاو با متمركز شدن بر مسايل اجتماعى در آثار خود - آن هم در زمانى كه بيشتر نمايشنامه نويسان، دروغهاي احساسي مى نوشتند- انقلابى در تئاتر انگلستان به وجود آورد.
در سال ۱۸۹۸، جرج با "ولسى شارلوت پين تاونشند" ازدواج كرد. او در سال ۱۹۰۶ در روستاى "هرتفورد شاير" ساكن شد. شاو و همسرش به مدت چهل و پنج سال، زندگى شادي را در كنار هم گذراندند. با كمك پول و مديريت همسر شاو بود كه او توانست در عين اينكه بارها عاشق بازيگران زن شد، همچنان موفق بماند. او در همه‌ي اين سال ها رابطه اى مكاتبه اى با هنرپيشه ى بيوه به نام "پاتريك كمپبل" داشت كه داراي نقش كليدى در نمايشنامه‌ي "پيگماليون" بود.
جرج در نوشته هايش به دشواري هاي اخلاقى زمان خود مى پرداخت و در تلاش بود تا با استفاده از طنز و كنايه، هدف خود را بيان كند. بسيارى از بهترين آثار او مانند "بشر و فوق بشر" (۱۹۰۲)، "جزيره ي ديگر جان بول" (۱۹۰۴) و "ميجر باربارا" (۱۹۰۵) - كه داستان زنى آزاد در ارتش آزاديبخش، طي سالهاى كشمكش براى تساوى حقوق زنان و مردان است - از نظر فلسفى، بحث مسئوليت فردى و آزادى روانى و همچنين، رويارويى اين مفاهيم را با خواسته هاى اجتماعى نشان مى دهد. نمايشهاى شاو با مسائلى همچون مالكيت و حقوق زنان سر و كار دارد و در آنها تاكيد مى شود كه سوسياليسم مى تواند دشواري هاي به وجود آمده از سوي سرمايه دارى را از ميان بردارد.
شاو با نمايشنامه ي "ژاندارك مقدس" ( (۱۹۲۳كه شاهكار او به شمار مي رود، به ظرافتهاى هنرمندانه ي هم سن و سال هايش وفادار ماند. ناگهان او را "شكسپير دوم" ناميدند و ادعا كردند كه انقلابى در تئاتر ايستاى بريتانيا به وجود آورده است. اين نمايش براساس زندگى "ژاندارك" نوشته شده و شاو، او را نه قهرمان يا كشته شده در راه خدا، بلكه زن جوان كله شقى تصوير كرده بود كه از ارتباط جنسى دورى مى كرد و روحى عجيب و غريب داشت. جالب اينكه، شاو قضاوت هايش را با گونه اي احساس همدردى همراه مى كرد. اين نمايش چهار سال پس از آنكه ژاندارك، مقدس ناميده شده بود، به رشته ي تحرير درآمد و نخستين بار در سال ۱۹۲۳ در نيويورك و يك سال بعد، در لندن به روى صحنه رفت و براى شاو جايزه ي نوبل سال ۱۹۲۵ را به ارمغان آورد.
جرج برنارد شاو در هجدهم نوامبر سال 1926 رسما بيان داشت که جایزه ي ادبی نوبل سال 1925 را براي داستان خود نمی پذیرد. او در عين پذيرش نشان افتخار، از دريافت جايزه نقدى خوددارى كرد و در اين ارتباط گفت:
"این پول از فروش مواد منفجره به دست می آید که در کارخانه های مهندس نوبل تولید می شود. بیشتر این مواد در کشتار مردم بکار می رود و یک "انسان" چنین پولی را برای ادامه ي حیات خود دریافت نمی کند."
وي اندكي پس از جنگ جهانی اول، علاوه بر ستايش "استالین"، به ستایش "موسیلینی" هم پرداخت و چنین بیان داشت که نیروی زندگی را در آنها مشاهده كرده است.
جرج، پنج رمان نوشت كه هيچ يك مورد پذيرش قرار نگرفت، تا اينكه نخستين موفقيت خود را به عنوان يك منتقد موسيقي در روزنامه ي "استار" به دست آورد. او در سال 1895، منتقد آثار در نشريه ي "مرور شنبه" شد و اين نخستين گام پيشرفت او به سوي يك نمايشنامه نويس تمام وقت بود.
نخستين نمايشنامه ي موفق وي، "كانديدا" بود كه در سال 1898 به روي صحنه رفت و پس از آن، به نوشتن مجموعه اي از كلاسيك هاي كمدي روي آورد كه عبارتند از :
"مرد و اسلحه" (1898)، "حرفه ي خانم وارن" (1898)، "انسان و ابر انسان" (1902)، "سزار و كلئوپاترا" (1901) و "سرگرد بار بارا" (1905).
شاو تا زمان مرگش نه تنها در بريتانيا كه در تمام جهان، چهره ي برجسته اي به شمار مي رفت و طنز "آيرونيك" (طعنه آميز) او عبارت "طنز شاوگون" را وارد زبان كرد. برخي ديگر از آثار شاو بر اين پايه اند :
"مرد سرنوشت" (1897) ،"هرگز نخواهي گفت" (1898)، "ترديد پزشك" (1906)، "مزرعه ي سيب" (1929)، "بدترين تبهكاري هاي آندروكلس و شير پيگ مالون" و "دختر سياه پوست در جستجوي خداوند."
شاو از جمله نويسندگاني بود كه مي توانست هر دو روي سكه را ببيند و مي خواست چيزهاي تكان دهنده اي بگويد تا مردم را به انديشيدن وادار كند؛ از اين رو نمايشنامه هايش سرشار از روح جنبش بود. او در زندگي همواره انديشه هاي نويني داشت و هرگز در پي پذيرفتن و قرار گرفتن در قالبهاي قراردادي نبود. وي در سال 1925 به دليل مجموعه آثارش، جايزه ي نوبل ادبيات را از آن خود كرد.
رويهم رفته، شاو در تمام عمرش، شصت و پنج نمايشنامه نوشت و تا نود سالگى هم بدون هيچ گونه فراز و نشيب به كار خود ادامه داد. وي در كنار نمايشنامه هاى بسيار توانا، مهارت ويژه اي هم در نامه نگارى داشت؛ به گونه اي كه در طول عمرش، حدود دويست و پنجاه هزار نامه نوشت. جرج، نگاه نكته سنجى به همه چيز داشت و هرگز از اظهار نظر دوري نمى كرد. سرانجام، او نه تنها به عنوان يك نويسنده، بلكه به عنوان يك شخصيت با نقطه نظرهاى اجتماعى نام آور شد. شاو با طنز خشم آلود و روح احترام پذيرش، همگان را تحت تاثير قرار مى داد. روزنامه نگار جواني در جشن تولد نود سالگى شاو، آرزو كرده بود كه بتواند در جشن صد سالگى هم با او گفتگو كند، اما شاو پاسخ داده بود :
"نمى فهمم چرا اين پيشامد نبايد رخ بدهد؛ من به اندازه ي كافى از تندرستي برخوردارم."
شاو حتى تا آخرين ماههاى زندگى، از نوشتن و فعاليتهاى سياسى دست نكشيد. وي در دوم نوامبر سال ۱۹۵۰ و در سن نود و چهار سالگى، در "هرتفورد شاير" درگذشت. جرج در بین مردم چنان شهرت و اعتباري داشت که همگان مرگ او را چون مرگ "متوشالح" - کاهن بزرگ یهود که به روایت کتاب مقدس 969 سال عمر کرد - می پنداشتند.
برنارد شاو یکی از برترین نقادان موسیقی و تئاتر نسل خود به شمار مي رود. از او به ‌عنوان تواناترين نمایشنامه نویس بریتانیایی پس از "شکسپیر" و نافذترین رساله‌نویس پس از "جاناتان سوییفت"، هجونویس ایرلندی نيز یاد می کنند.



:: موضوعات مرتبط: زنگی نامه جرج برنارد شاو , ,
تاریخ : جمعه 7 مرداد 1391
بازدید : 1255
نویسنده : شیخ پاسکال

«فرانسوا ماری آروئه» که بعدها نام «ولتر» (Voltaire) را بر خود نهاد، در سال ۱۶۹۴ در پاریس دیده به جهان گشود. وي تحصیلات خود را در مدرسه «لويی کبیر» به پايان رساند و مدتي به شاگردی یکی از قضات دادگستری فرانسه درآمد. پس از چندی نيز جایزه آکادمی فرانسه به او داده شد.
ولتر در سال ۱۷۱۵، اشعاری بر ضد «فیلیپ دوم» از خانواده «اورلئان» سرود که باعث تبعید وی از فرانسه گشت. پس از مدتي عفو و آزاد شد، ولی دوباره مورد اتهام قرار گرفت و او را به زندان «باستیل» فرستادند، اما بعد از رهايي از زندان، زندگي راحت و آسوده اي داشت.
ولتر در سال ۱۷۲۳، منظومه‌های «هنریاد» را که درباره سلطنت «هانری چهارم» بود، منتشر كرد و در ۱۷۲۴، نمایشنامه‌ای را در پاریس به معرض تماشا گذاشت. وي در سال ۱۷۲۵، بر اثر پيشامد مجبور شد پاریس را ترک گفته و به انگلستان برود. در این زمان با چند تن از شعرای انگلیسی آشنا شد و مقاله هايي به زبان انگلیسی منتشر کرد. وی در سال ۱۷۲۹ به پاریس بازگشت و تراژدی «بروتوس» را نوشت و در سال ۱۷۴۸، نمایشنامه «سمیرامیس» را به قصد رقابت با «کره ‌بیون» به رشته تحرير درآورد. در سال ۱۷۷۶ ضمن انتقاد از آثار شکسپیر، قطعات «ایرن» و «آگاتوکل» را نوشت.
از کارهای تحقیقی وی می‌توان «تاریخ روسیه»، «فرهنگ فلسفی» و «عصر لويی چهاردهم» را نام برد. سایر آثار او عبارتند از : «مرگ قیصر»، «دوشیزه اورلئان» و «کاندید». ولتر در سی‌ام ماه مه ۱۷۷۸ به علت کار و خستگی زیاد، زندگی را بدرود گفت.
 
نظريه هاي ولتر
سیاسی : او نه موافق حکومت سلطنتی است و نه جمهوری، بلکه خواستار رژیمی منطبق بر قانون اساسی است.
مذهبی : او مخالف مذاهب ساختگی و طرفدار مذهب طبیعی است؛ یعنی باور ساده به خدای واحد و خالق.
اخلاقی : به نظر ولتر، خدا و طبیعت اصول زندگی اند و زندگی بدون خدا به هیچ دردی نمی خورد. وي در اين باره می گوید :
«اگرخدا وجود نداشته باشد، باید آنرا خلق کنیم».
 ولتر بر اين باور است كه جاودانگی و رابطه جسم و روح از درک انسان خارج است.

رساله هاي ولتر
به دنبال زمین لرزه «لیسبون»، ولتر دچار بدبيني شد و بر سر مساله مشیت الهی به بحث و مناظره با «روسو» پرداخت. رساله «اشعاری درباره فاجعه لیسبون»، در ارتباط با همین زمین لرزه است. «اخلاق و روحیه ملل» يكي ديگر از رساله هاي اوست که در آن، جنایت، جنگ، تعصب و ستمي را كه در تاريخ بشر وجود داشته، به تصوير مي كشد. وي در اثر خود با نام «رساله ای درباره تعصب»، از کل بشریت در برابر تعصب دفاع می کند و باورهاي آزادیخواهانه را گسترش می دهد.

سبک ولتر
ولتر به سبک کلاسیک تمایل داشت و «راسین» را به عنوان مدل خود انتخاب کرده بود. قدرت سبک او در به كار بردن استعاره و ایجاز براي جمله هاي کوتاه و رديف است؛ به گونه ای که هیچ واژه ای اضافه نیست. به دليل همین ویژگی است که او را نویسنده ای کلاسیک می دانیم.

سایر آثار ولتر
 -نامه های انگلیسی یا نامه های فلسفی(Les Lettres philosophiques)
- فرهنگ فلسفی (Dictionnaire philosophique)
- میکرومگا (Micromegs)
 - زدیگ (Zadig)
- ساده لوح (Candide)
- ایرن (Irene)
- مروپ (Merope)
- سمیرامیس(Semiramis)
- انژنو (Ingenu)
- یتیم چین (Orphlin de la Chine)



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه فرانسوا ولتر , ,
تاریخ : جمعه 7 مرداد 1391
بازدید : 1117
نویسنده : شیخ پاسکال


«فرانتس کافکا» در سوم ژوئيه 1883، در یک خانواده آلمانی ‌زبان یهودی در «پراگ» به دنیا آمد. در آن زمان، «پراگ» مرکز کشور پادشاهي «بوهم»، تحت نظر امپراتوری اتریش و مجارستان بود. او دو برادر کوچکتر داشت که قبل از شش سالگی فرانتس مردند و سه خواهر که در جریان جنگ جهانی دوم در اردوگاههای مرگ نازیها جان باختند.
کافکا زبان آلمانی را به عنوان زبان اول آموخت، ولی زبان چکی را هم كمابيش درست صحبت می‌کرد. وي با زبان و فرهنگ فرانسه نیز آشنایی داشت و یکی از رمان‌نویسان محبوبش، «گوستاو- فلوبر» بود. کافکا در سال ۱۹۰۱ دیپلم گرفت و سپس در دانشگاه «جارلز یونیورسیتی» پراگ شروع به تحصیل در رشته شیمی کرد، ولی پس از دو هفته، رشته خود را به حقوق تغییر داد. این رشته، آینده روشنتری را براي او رقم مي زد، زيرا باعث رضایت پدرش می‌شد و دوره تحصیل آن طولانی‌تر بود که به کافکا فرصت شرکت در کلاسهای ادبیات آلمانی و هنر را می‌داد. کافکا در پایان سال اول تحصیل خود در دانشگاه با «ماکس برود» آشنا شد که به همراه «فلیکس ولش» روزنامه‌نگار ـ که او هم در رشته حقوق تحصیل می‌کرد ـ تا پایان عمر از نزدیکترین دوستان او بودند. کافکا در تاریخ ۱۸ ژوئن ۱۹۰۶ با مدرک دکترای حقوق فارغ‌التحصیل شد و به مدت یک سال در دادگاههای شهری و جنایی به عنوان کارمند دفتری، بدون دريافت حقوق، خدمت وظیفه مي كرد.
کافکا در اول نوامبر ۱۹۰۷ به استخدام یک شرکت بیمه ایتالیایی به نام ( Assicurazioni Generali) درآمد و حدود یک سال به کار در آنجا ادامه داد. وي از برنامه ساعت کاری ـ هشت شب تا شش صبح ـ اين شركت ناراضی بود، چون كار نوشتن را برایش سخت می‌کرد. فرانتس در ۱۵ ژوئیه ۱۹۰۸ استعفا داد و دو هفته بعد، کار مناسبتری در مؤسسه بیمه حوادث کارگری پادشاهی بوهم پیدا کرد. كافكا اغلب از شغلش به عنوان «کاری برای نان در آوردن» و پرداخت مخارجش یاد کرده ‌است. با وجود اين، او هیچ‌گاه کارش را سرسری نگرفت و به درجه هاي بالاتر رسيد. وي در همین دوره، کلاه ایمنی را اختراع کرد و به دلیل کاهش تلفات جانی کارگران در صنایع آهن بوهم و رساندن آن به ۲۵ نفر در هر هزار نفر، یک مدال افتخار دریافت کرد. کافکا به همراه دوستان نزدیکش، «ماکس برود» و «فلیکس ولش» که با يكديگر دایره صمیمی پراگ را تشکیل می‌دادند، فعالیتهای ادبی خود را نیز ادامه ‌داد.
در سال ۱۹۱۱، «کارل هرمان»، شوهر خواهر کافکا پیشنهاد همکاری برای راه‌اندازی کارخانه پنبه نسوز پراگ، هرمان و شرکا را به وي داد. کافکا نيز تمایل نشان داد و بیشتر وقت آزاد خود را صرف این کار کرد. در این دوره، با وجود مخالفت‌ دوستان نزدیکش از جمله «ماکس برود» ـ که در همه کارهای دیگر از او پشتیبانی می‌کرد ـ به فعالیتهای نمایشی تئاتر «ییدیش» هم علاقه‌مند شد و در این زمینه، کارهایی انجام داد.
کافکا در سال ۱۹۱۲، در خانه دوستش «ماکس برود» با «فلیسه بوئر» که در برلین نماینده یک شرکت ساخت «دیکتافون» بود، آشنا شد و با او ازدواج كرد. رابطه این دو در سال ۱۹۱۷ به پایان رسید. وي در سال ۱۹۱۷ به بيماري سل مبتلا شد و خانواده بويژه خواهرش «اُتا»، مخارج او را می‌پرداختند.
کافکا در اوايل دهه ۲۰، روابط نزدیکی با «میلنا ینسکا»، نویسنده و روزنامه‌نگار هموطنش پیدا کرد و در سال ۱۹۲۳ برای تمرکز بیشتر بر امر نويسندگي، مدت کوتاهی به برلین نقل مکان کرد. وي در آنجا با «دوریا دیامانت»، معلم بیست و پنج ساله کودکستان و فرزند یک خانواده یهودی سنتی ـ که آنقدر مستقل بود که گذشته‌اش در گتو را به فراموشی بسپارد ـ زندگی کرد. «دوریا» معشوقه کافکا شد و توجه و علاقه او را به تلمود[*] جلب کرد.
بسياري بر اين باورند که کافکا در سراسر زندگی خود از افسردگی حاد و اضطراب رنج می‌برده ‌است. او همچنین دچار میگرن، بی‌خوابی، یبوست، جوش صورت و مشکلات دیگری بود که همگي نشانه هاي فشار و نگرانی روحی هستند. کافکا سعی می‌کرد اين بيماريها را با رژیم غذایی طبیعی از قبیل گیاهخواری و خوردن مقدار زیادی شیر پاستوریزه نشده - که به احتمال زیاد موجب بیماری سل او شد- برطرف کند. به هر حال بیماری سل کافکا شدت گرفت و او به پراگ بازگشت. سپس برای درمان به استراحتگاهی در وین رفت و در سوم ژوئن ۱۹۲۴، در همان جا درگذشت. بدن او را به پراگ بردند و در تاریخ ۱۱ ژوئن ۱۹۲۴ در گورستان جدید یهودی‌ها در «ژیشکوف» پراگ به خاک سپردند.
 
باورها و نظریه هاي مذهبی
کافکا در تمام طول زندگي، بیطرفی خود را در مورد ادیان رسمی حفظ کرد و هرگز سعی نکرد ریشه یهودی خود را پنهان کند. او از لحاظ فکری به مکتب «هسیدیسم» در یهودیت علاقه‌مند بود که برای تجارب روحانی و صوفیانه ارزش زیادی قايل است. کافکا در طول ده سال پایانی عمر خود، حتی نسبت به زندگی در فلسطین ابراز تمایل کرد. ضديت هاي اخلاقی و آیینی موجود در داستانهای «داوری»، «مأمور سوخت»، «هنرمند گرسنه» و «دکتر حومه»، همگي نشانه‌هایی از علاقه کافکا به آموزه‌ خاخام‌ها و همچنين تناسب آنها با قوانین و قضاوت را در خود دارند.
 
فعالیتهای ادبی
کافکا در طول رندگی خود، تنها چند داستان کوتاه منتشر کرد که بخش کوچکی از کارهایش را تشکیل می‌داد و هیچ‌یک از رمانهایش را به پایان نرساند (به جز  رمان مسخ که برخی، آن را یک رمان کوتاه می‌دانند). نوشته‌های او تا پیش از مرگش توجه چنداني را به خود جلب نکرد. کافکا به دوستش «ماکس برود» گفته بود که پس از مرگ او همه نوشته‌هایش را از بين ببرد. «دوریا دیامانت»، معشوقه كافكا با پنهان کردن حدود ۲۰ دفترچه و ۳۵ نامه از او، تا حدودی به وصیت کافکا عمل کرد. «ماكس برود» بر خلاف وصیت دوستش، تمام کارهای کافکا را که در اختیارش بود، به چاپ رساند. آثار کافکا خیلی زود توجه مردم را به خود جلب كرد و تحسین منتقدان را برانگیخت. بيشتر آثار کافکا به جز چند نامه‌ که به زبان چکی برای «میلنا ینسکا» نوشته بود، به زبان آلمانی است.
 
سبک نوشتاری
کافکا که در پراگ به دنیا آمده بود، زبان چکی را خوب می‌دانست، ولی برای نوشتن زبان آلمانی پراگ (Prager Deutsch)، گویش مورد استفاده اقلیت‌های آلمانی یهودی و مسیحی در پایتخت بوهم را انتخاب کرد. به نظر کافکا، زبان آلمانی پراگ «حقیقی‌تر» از زبان آلمانی رایج در آلمان بود و او توانست در کارهایش به بهترين شكل ممكن از آن بهره بگیرد.
کافکا قادر بود جملات بلند و تودرتویی را به زبان آلماني بنویسد که سراسر صفحه رادر بر مي گرفت. جملات کافکا در بيشتر موارد، قبل از نقطه پایانی، ضربه‌ای برای خواننده در چنته دارند؛ ضربه‌ای که مفهوم و منظور جمله را تکمیل می‌کند. زماني كه خواننده در کلمه قبل از نقطه پایان جمله است می‌فهمد كه چه اتفاقی برای «گرگور سمسا» افتاده است.
مشکل دیگر پیش روی مترجمان، استفاده عمدی نویسنده از کلمه ها يا عبارتهاي مبهم و پيچيده اي است که می‌تواند معانی مختلفی داشته باشد. مانند کلمه Verkehr در جمله آخر داستان «داوری»؛ این جمله را می‌توان این گونه ترجمه کرد : «و در این لحظه، جریان بی‌پایان اتومبیلها از بالای پل می‌گذشت».
ولی کافکا به دوستش «ماکس برود» گفته بود که هنگام نگارش این جمله به «سقوط ناگهانی» فکر می‌کرده ‌است؛ در حالی که ترجمه رایج برای verkher، همان ترافیک است.
 
مهمترين آثار كافكا عبارتند از :
· قصر
· دیوار چین
· گروه محکومین
· مسخ
· طبیب دهکده
· امریکا
· آشکار
· نامه به فلیسه
· محاکمه



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه فرانتس كافكا , ,
تاریخ : جمعه 7 مرداد 1391
بازدید : 1197
نویسنده : شیخ پاسکال


«شارل آندره ژوزف ماری دوگل»، ژنرال، سياستمدار، نويسنده امور نظامي و رئيس جمهور پيشين فرانسه در سال 1890 در شهر «ليل» ديده به جهان گشود. وي فارغ التحصيل مدرسه عالي «سن سيرو» و دانشگاه نظامي فرانسه بود و در زمان جنگ دوم جهاني، فرماندهي يك لشگر زره پوش را بر عهده داشت. بعد از شكست فرانسه و اشغال اين كشور به دست قواي آلمان، دوگل به لندن رفت و در آنجا به رهبري نهضت مقاومت فرانسه بر ضد آلمان نازي رسيد.
وي در سال 1944 م، به ياري نيروهاي امريكايي و انگليسي و همچنين نيروهاي فرانسه آزاد، در خاك فرانسه پياده شد و تا سال 1946 به رياست حكومت فرانسه برگزيده شد. او در فاصله سال هاي 1944- 1946، رئيس دولت موقت فرانسه در الجزيره بود. دوگل بعد از مدتي از سياست كناره گرفت و در سال 1947، مجمع عمومي مردم فرانسه را پايه گذاري نمود.
وي پس از كودتاي 1958 الجزاير به آنجا رفت و با تحقيق و بررسي فراوان، راي خود را مبني بر استقلال اين كشور – در حالي كه به شدت از سوي دست راستيها تحت فشار بود – اعلام كرد. دوگل از بنيانگذاران جمهوري پنجم بود و در سال 1959 م به رياست جمهوري فرانسه انتخاب شد. تعدادي از ژنرالها و سران كشوري و لشكري فرانسه بر ضد او دست به شوزش زدند، اما دوگل توانست آنها را دستگير و از كار بركنار كند.
رویدادهای مه ۱۹۶۸، او را از ادامه ریاست جمهوری منصرف کرد و تا آخر عمر در دهکده «کولومبی له دوز اگلیز» به نوشتن خاطرات خود مشغول بود. از ژنرال دوگل، كتابي با نام «خاطرات» بر جاي مانده است. وي در سال 1970، چشم از جهان فروبست.



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه شارل دوگل , ,
تاریخ : شنبه 8 تير 1391
بازدید : 1024
نویسنده : شیخ پاسکال

"ويليام جيمز" در يازدهم ژانويه ي سال 1842 در شهر "نیویورک" به دنیا آمد. مادرش، "مری رابرتسون والش جیمز" و پدرش، "هنری جیمز" (بزرگ)، خردمند روحانی و پیرو فلسفه ي "سوئدنبرگ" بود. ویلیام، یک خواهر و سه برادر داشت و بزرگترین فرزند از پنج فرزند خانواده به شمار می‌ رفت. یکی از برادرانش به نام "هنری جیمز" (کوچک)، رمان‌نویس مشهوری شد. خانواده ي ويليام، با استعداد، استثنایی و پرتلاش بودند. تحصیلات رسمی ویلیام جیمز به گونه اي منظم صورت نگرفت. دانش‌اندوزی حقيقي او در محیط خانواده آغاز شد، زیرا دوستان هوشمند و خردمند پدرش بيشتر وقتها به خانه ي آنها می‌آمدند و درباره ي امور گوناگون به بحث و گفتگو مي پرداختند. ویلیام جیمز در مدارس "سوئیس"، "آلمان"، "فرانسه" و "انگلستان" تحصیل کرد و دلبستگي ويژه اي نسبت به علوم طبیعی و نقاشی در او بیدار شد. پدرش با آن که آدم لیبرال و آزادمنشی بود، از ویلیام خواست که به مطالعه ي علوم یا فلسفه بپردازد، اما به دليل پافشاري هاي ویلیام، سرانجام با این خواسته ي او موافقت کرد. در سال 1860، ويليام، آموزش رسمی را برای نقاش شدن آغاز کرد. او بیش از یکسال زیر نظر "ویلیام موریس ‌‌هانت" به آموزش نقاشی پرداخت، اما سختي کار به او فهماند که نقاش شدن کار او نیست. لذا پس از یک سال وارد دانشکده ي "علوم لارنس" در هاروارد شد؛ اما در سال 1864 تغییر رشته داد و به دانشکده ي پزشکی رفت. وي در مأموریتی به برزیل، دچار بیماری آبله شد و از آن زمان تا اواخر عمرش این بیماری او را آزار مي داد. ويليام، درجه ي دکترای پزشکی ‌خود را در سال 1869 دریافت نمود و پس از گذراندن یک دوره بیماری آبله، کار تدریس در دانشگاه "هاروارد" را آغاز کرد؛ ابتدا آناتومی و فیزیولوژی، سپس روانشناسی و سرانجام در سال 1879 به تدریس فلسفه پرداخت.
او در سال 1878 ازدواج کرد و از روحيه و تندرستي بيشتري برخوردار شد. او یکی از نخستین آزمایشگاه‌های روان‌شناسی تجربی در آمریکا را بنانهاد. کتاب درسی مشهور او به نام "اصول روان‌شناسی" (1890) مورد تحسین و استقبال زیاد قرار گرفت. البته برخی نیز از لحن ادیبانه کتاب او انتقاد کردند كه از آن جمله مي توان به گفته ي ویلهلم ووندت اشاره داشت:
"این یک کتاب ادبی است؛ بسیار زیباست؛ اما کتاب روان‌شناسی نیست."
دو سال بعد، ویلیام جیمز نسخه فشرده‌تری از آن کتاب را با نام "روان‌شناسی: دوره ي فشرده" منتشر ساخت. دانشجویان روان‌شناسی از اين دو كتاب بهره ي بسيار بردند..
از دیگر کارهای مهم ویلیام جیمز در حوزه ي روان‌شناسی می‌توان به ارائه ي "نظریه ي هیجان" اشاره کرد كه با كمك روانشناس دانمارکی، "کارل لنگ"، به ارائه ي آن پرداخت و از اين رو به "نظریه ي هیجان جیمز- لنگ" مشهور شد.
علاوه بر تأثیر فوق‌العاده‌ای که ویلیام جیمز بر روان‌شناسی گذاشت شاگردان معروف و برجسته‌ای نیز در این رشته تربیت کرد که از آن میان می‌توان مری‌ویتون کالکینز، ادوارد تورن رایک، استنلی هال و جان دیوئی را نام برد.
 
ويليام جيمز، فیلسوف بزرگ عصر و زمانه‌اش بود و فلسفه ي پراگماتیسم* را كه از سوی همشهری امریکایی‌ او، "چارلز ساندرز پیرس" باب شده بود، پذیرا شد و آن را گسترش داد. پذیرش کثرت، روان بودن، گرديدن و شدن و پنهان بودن همه ي چیزها و یک دیدگاه واقع‌بینانه و مبتنی بر عقل موجود ـ نسبت به همه ي جنبه‌های تجربه بشری ـ در کانون انديشه ي او قرار داشت، اما این امر هرگز موجب نمی‌شود که فلسفه ي او یکنواخت و دنیوی شود. وي بر اين باور بود که اگر فکر و اندیشه‌ای مؤثر واقع شود، از نوع فکر و اندیشه ي راستين است و مادامی که موجب دگرگونی در زندگی شود، پرمعنا و ارزشمند خواهد بود. از نگاه او، حقیقت یک امر مطلق، ثابت و تغییرناپذیر نیست، بلکه در اثر تلاش انسان ایجاد می‌شود. از سوي ديگر، بین حقیقت و خیر، پیوندی تنگاتنگ وجود دارد؛ آنچه حقیقت است تبدیل به خیر می‌شود.
دغدغه ي نهایی او یک امر اخلاقی بود. او می‌خواست روشی فلسفی را برای زندگی و نیز انسانها ارائه دهد. شیوه ي زنده و باروح کلام و نوشتارش، وی را در نزدهمگان محبوب کرد. در سال 1899 که ویلیام جیمز سرگرم بالا رفتن از کوهی در نزدیکی خانه‌اش در "نیوهمپشایر" بود، راه بازگشت خود را گم کردو در نتيجه ي تلاش شدید برای یافتن راه بازگشت از کوه مزبور، ناراحتی قلبي او شدت گرفت. در طول دو سال آینده، كم و بيش زمین‌گیر بود، اما به ناگهان و در کمال حیرت، بهبود یافت و توانست به "هاروارد" بازگردد و شغل سنگين تدریس را از سر گیرد. او در سال 1907 بازنشسته شد و در 1909 کتابي را با نام "یک جهان کثرت‌گرا" منتشر كرد؛ وی در این اثر به گونه اي درخشان به آثار هگل، Fechner و برگسون پرداخته است. پس از چند ماه، ناراحتی قلبی او دوباره بروز کرد و در 26 اوت 1910 در خانه‌اش، واقع در "نیوهمپشایر" درگذشت.



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه ويليام جيمز , ,
تاریخ : شنبه 8 تير 1391
بازدید : 1105
نویسنده : شیخ پاسکال


"ويلیام جمیز دورانت"، مشهور به "ویل دورانت"، نویسنده و تاریخ نگار مشهور در پنجم نوامبر سال 1885 میلادی در "نورث آدامز" ماساچوست به دنیا آمد.
مهمترین اثر ویل دورانت، "تاریخ تمدن" نام دارد که در یازده جلد انتشار یافته است و نام این کتابها عبارت است از : "مشرق زمین" ، "گاهواره ي زمین"، "یونان باستان"، "قیصر و مسیح"، "عصر ایمان"، "رنسانس" ، "اصلاح دینی"، "آغاز عصر خرد"، "عصر لویی چهاردهم"، "عصر ولتر"، "روسو و انقلاب" و "عصر ناپلئون".
او با اینکه می خواست کشیش شود، اما در دانشگاه، بیشتر دانش ها، از زیست شناسی گرفته تا آموزش و پرورش را تجربه کرد و سرانجام پس از خواندن کتاب "اخلاق" اسپینوزا به سراغ فلسفه رفت، آن را تا دکترا ادامه داد و استاد دانشگاه شد و کتابهای فلسفی زیادی را تألیف كرد. "هنری توماس" یک بخش از کتاب خود را با نام "بزرگان فلسفه" ويژه ي او كرده و نوشته است:
"بزرگترین کار ويل دورانت در فلسفه این بود که انديشه هاي پیچیده ي فلسفی را به زبان ساده بیان کرد. او فلسفه را که دور از دسترس مردم عادی بود به خانه های آنها برد و آن را برای همه قابل فهم کرد."
اما همه ي اینها دورانت را خشنود نکرد، تا اینکه به گفته ي خود، برای "برآوردن حس کنجکاوی"، سر از تاریخ درآورد و در زمان استادی دانشگاه "کالیفرنیا"، کتاب "تاریخ فلسفه" اش را نوشت که انديشمندان و منتقدان دانشگاه، آن را تحسین کردند. پس از آن بود که دورانت تصمیم به نوشتن "تاریخ تمدن جهان" گرفت.
در حقيقت، او كار پژوهشي و علمي خود را از فلسفه آغاز كرد و با تاريخ به پايان رساند. دورانت پس از گذراندن دوران تحصيل، دانشنامه اش را از دانشگاه "کلمبيا" دريافت كرد.
مدتي خبرنگار روزنامه ي "شب نيويورک" بود و سپس به کار تدريس زبان لاتين، فرانسه و انگليسي در کالج "سيتون هال" پرداخت. در سال 1912 قاره ي اروپا را گشت و در سال 1913 در دانشگاه "کلمبيا" سرگرم تحصيل زيست شناسي و فلسفه شد و از محضر استاداني همچون "ديويي" بهره برد.
او برای نوشتن هر بخش از کتاب به گوشه ای از دنیا سفر می کرد؛ از مصر و ایران تا سیبری و ژاپن. هدف او نوشتن جلد اول کتاب تاریخ تمدن با نام "مشرق زمین، گهواره ي تمدن" بود. پس از چاپ جلد اول، سفرهای دور دنیای او آغاز شد که 50 سال ادامه یافت. در نهایت در سال 1975 نگارش تمامی سي جلد کتاب و همچنین سفرهایش به پايان رسید.
وی در این کتاب توانسته ‌است با بهره گيري از آثار مورخان دیگر، از "هرودوت" تا "آرنولد توین‌بی"، که از ابتدای تاریخ بشر تاکنون زیسته‌اند، مکتب نوینی از تاریخ‌نگاری را به وجود آورد.
بر خلاف دیگر تاریخ‌نگاران که تنها تمرکزشان بر رويدادهاي تاریخی و سیر تمدن بشری بود، وی در اثر خود به عوامل تمدن‌ساز در طول تاریخ نیز توجه نمود. ویل دورانت در اين ارتباط بيان داشت:
"تمدن رودی است با دو ساحل، اما بیشتر تاریخ نگاران تنها به خودِ رود توجه دارند."
این نقل قول به این مساله اشاره دارد که تاریخ‌نگاران در بيشتر موارد، نهایت توجه و دقت خود را صرف رودخانه ي در جریان تاریخ نموده‌اند که به طور معمول، پرآشوب و پرهیاهوست و اجازه ي برداشتها و تفسيرهاي درست را نمی‌دهد. در مقابل، او دیدگاه دیگری را مطرح می‌کند که در آن حواشی تاریخ و تمدن (ساحل‌ها)، می‌توانند به اندازه ي خود متن تاریخ مهم باشند. به نظر او، همه ی مردمانی که در طول تاریخ، خانه و مجسمه ساخته يا شعر سراییده اند نيز در شکل گیری تمدن نقش داشته اند.
او با نهايت فروتني بيان کرده است که بدون همسر دلبندش، "آریل"، موفق به نوشتن تاریخ تمدن چند جلدی خود نمی شد که کار تحریر آن نیم قرن طول کشید.
دورانت مطالب کتاب را به آریل دیکته می کرد. دلبستگي این زن و شوهر به يكديگر به اندازه اي بود که در سال 1981 پس از انتقال دورانت به بیمارستان، وقتي آریل از دکتر شنید که شانس زنده ماندن شوهرش اندک است دیگر لب به غذا نزد تا اينكه درگذشت. قلب دورانت نیز پس از این که شنید آریل فوت شده از حرکت باز ماند و به او پیوست و زن و شوهر در یک روز در کنار هم دفن شدند. آریل، سيزده سال جوانتر از دورانت و در گذشته، شاگرد او بود.
انديشمند تاریخ تمدن در این مجموعه با نگاهی تحلیلی، تاریخ تمدن بشری را مورد بررسی قرار داده است. این مجموعه را مترجمانی چون "احمد بطحایی"، "احمد آرام" و "ع پاشایی" ... به فارسی ترجمه كرده اند. از دیگر آثار ارزشمند این نویسنده ي مشهور ، "تاریخ ادبیات انگلیسي" در سال 1904، "تاریخ فلسفه" در سال 1926 و "تصویرهای زندگی" است که به کمک همسرش آریل دورانت نوشته است. وي پیش از نوشتن کتاب تاریخ تمدن، "اصول حکمت و مسائل اجتماعی دوران معاصر" را تالیف کرده بود.
دورانت از جوانی به سوسیالیسم به عنوان روشی که خواهد توانست به برابری انسانها در طول زندگانی و رفاه و سعادت آنان بینجامد دل بست و بر خلاف نظر مادرش که مایل بود پسرش کشیش شود، به تحصیل تاریخ، فلسفه و ادبیات پرداخت و مدرس شد و سپس به پژوهش و کار تالیف روي آورد.
مردم قدرشناس، نام دورانت را که به دریافت عالی ترین نشان آزادی نائل شده، نه تنها بر خیابان های شهرها و مدارس و دانشکده ها گذارده اند بلکه شهرک های متعدد، روزنامه و حتی هتل ها را به ياد او نامگذاری کرده اند.
سخنرانی های ويل دورانت درباره ي ادبیات ایران در دهه ي 1950 در دانشگاه "کلمبیا"، ادبیات ایران را به جهانیان شناساند. وی یک جلسه ي تمام، تنها به تفسیر این بیت حافظ پرداخته بود:
"غلام و بنده ي آنم که زیر چرخ کبود        ز هر چه قید تعلق پذير آزاد است"
دورانت درباره ي "فردوسی" گفته است که در میهن دوستی، همتای فردوسی به دنیا نخواهد آمد و از این بابت، ایران، سرزمینی منحصر به فرد در سراسر جهان است.
ویل دورانت در کتاب "درسهایی از تاریخ" که در سالهای آخر زندگی خود نوشت، می گوید:
 "تاریخ ملتها را باید با توجه به پدیده های علمی جدید نوشت."
دورانت 96 سال عمر کرد و سرانجام در هفتم نوامبر سال 1981 بدرود حیات گفت.
 
 
برگزيده اي از زندگي
1885  : در پنجم نوامبر در منطقه ي "نورث آدامز" ماساچوست به دنيا آمد.
1900 : وارد كليساي "سان پيترو" گرديد تا کشيش شود.
1903 : کليسا را ترک كرد و از کشيش شدن منصرف شد.
1907 : در نشريه ي "شب نيويورک" به عنوان خبرنگار آغاز به كار كرد.
1912 : سفر يکساله ي خود را به اروپا آغاز کرد.
1913: وارد دانشگاه "کلمبيا" شد تا در رشته هاي زيست شناسي و فلسفه تحصيل کند.
1914 : در کليسايي در شهر "نيويورک" به ايراد خطابه هايي در باب فلسفه، تاريخ و ادبيات پرداخت.
1917 : از دانشگاه "کلمبيا" دکتراي فلسفه گرفت.
1921 : مدرسه ي "ليبرتپل" را بنا نهاد.
1925 : نگارش کتاب "انديشمندان معاصر آمريکا".
 1926: نگارش کتاب "تاريخ فلسفه" را به پايان رساند و کتاب "زندگي و باورهاي انديشمندان بزرگ" را منتشر نمود.
 1927: تصميم به نگارش و تدوين "تاريخ تمدن جهان" گرفت. از کارها و امور اجرايي کناره گيري كرد.
1929 : انتشار کتاب "كاخهاي فلسفه".
1930: سفر به دور دنيا را آغاز نمود و "مصر"، "خاورنزديک"،"هندوستان"، "ژاپن" و سرزمين هاي "خاور دور" را از نزديک ديد.
1932 : رهسپار "ژاپن"، "منچوري"، "سيبري"، "روسيه" و "لهستان" شد.
1935 : کتاب "مشرق زمين، گاهواره ي تمدن" را منتشر كرد.
1939 : انتشار کتاب "يونان باستان".
1944 : انتشار کتاب "قيصر و مسيح".
1948 : به مدت شش ماه به کشورهاي "ترکيه"، "عراق"، "ايران" و نيز "اروپاي شرقي" سفر کرد.
1950 : انتشار کتاب "عصر ايمان".
1951: بازگشت مجدد به "ايتاليا".
1953: انتشار کتاب "رنسانس" و کتاب "اصلاح دين".
1954: بازديد مجدد از کشورهاي "آلمان"، "سوئيس"، "فرانسه" و "انگلستان".
1961 : انتشار کتاب "آغاز عصر خرد".
1964 : انتشار کتاب "عصر لويي چهاردهم".
1965 : انتشار کتاب "عصر ولتر".
1967 : انتشار کتاب "روسو و انقلاب".
1968 : جايزه ي ويژه ي ادبي "پوليتزر" را دريافت كرد.
1970 : آخرين کتاب خود را با نام "تفسيرهايي بر زندگي" نوشت.
1975 : انتشار کتاب "عصر ناپلئون".
1981: در 25 اکتبر يعني سيزده روز پيش از مرگ ويل دورانت، همسرش "آريل" از دنيا رفت .خود او نيز در هفتم نوامبر و در سن 96 سالگي، زندگي را بدرود گفت.



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه ويل دورانت , ,
تاریخ : شنبه 8 تير 1391
بازدید : 944
نویسنده : شیخ پاسکال

«ويكتور ماري هوگو» بزرگترين شاعر قرن نوزدهم فرانسه و شايد بزرگترين شاعر در عرصه ادبيات فرانسه و نيز داستان نويس، درام نويس و بنيانگذار مكتب رومانتيسم، در بيست و ششم فوريه 1802متولد شد. وي سومين پسر كاپيتان « ژوزف لئوپولد سيگيسبو هوگو» ( بعدها به مقام ژنرالي نائل آمد) و «سوني تره بوشه» بود. هوگو به شدت تحت نفوذ و تاثير مادر قرار داشت. مادر وي از سلطنت طلبان و از پيروان متعصب آزادي به شيوه ولتر بود و تنها بعد از مرگ مادر بود كه پدرش، آن سرباز شجاع، توانست علاقه و محبت فرزندش را نسبت به خود برانگيزد.
سال هاي كودكي ويكتور در كشورهاي مختلف سپري شد. به مدت كوتاهي در كالج نجيب زادگان واقع در مادريد اسپانيا درس خواند و در فرانسه، تحت تعليمات معلم خصوصي خود پدر ريويير، كشيش بازنشسته قرار گرفت. در سال 1814 به دستور پدر وارد پانسيون كورد يير  شد و بخش اعظم تحصيلات ابتدايي را در آنجا گذراند.
تكاليف مدرسه مانع از مطالعه آثار معاصران، به ويژه شاتوبريان و نيز مانع از نگارش تصنيفات اديبانه او نشد. سرودن شعر را با ترجمه اشعار ويرژيل آغاز كرد و همراه با اين اشعار، قصيده بلندي در وصف (سيل) سرود.
شعر بلند «شادي مطالعه در لحظه لحظه حيات»، او را به جمع شاعران پيوند داد و در همين سالها (قبل از بيست سالگي) نخستين قصه بلند خود ، يعني كتاب  Bug Jargalرا منتشر كرد و با انتشار اين كتاب به جمع ادبا راه يافت.
در سال 1821 با انتشار كتاب« نوتردام دوپاري» ، كه بعد از بينوايان بزرگترين اثر اوست، شهرتي فراگير يافت. در سال 1822 با « آدل فوشه» دوست دوران كودكي خود، ازدواج كرد. در سال 1827 « درام كرمول» را نوشت و مقدمه اي مفصل براي آن آورد كه خود كتابي مستقل بوده و اهميت آن به مراتب فراتر از خود درام است. اين مقدمه را مي توان «مرامنامه مكتب رومانتيسم» دانست و با همين مقدمه، رومانتيسم به عنوان مكتبي مستقل آغاز مي شود و بدين گونه، هوگو مكتبي به نام « رومانتيسم» را بنيان مي نهد.
او معتقد بود كه هر آنچه كه در طبيعت است، به هنر تعلق دارد و در مقدمه كرمول نوشت:
« ... بشر در طول حيات خود، پيوسته يك نوع تمدن و يك نوع جامعه نداشته است. بشريت مانند هر يك از واحدهاي خود، يعني انسانها، بزرگ شده، باليده، به بلوغ رسيده و آن گاه به پيري پر عظمت خود رسيده است. پيش از دوراني كه جامعه امروز آن راعهد عتيق مي خواند، دوره اي بوده كه «عهد افسانه» نام داشته و بهتر بود «عصر آغازين» خوانده شود. از آنجا كه شعر، آينه انديشه هاي آدمي است، پس شعر نيز اين سه دوره عهد آغازين،عهد عتيق و عهد جديد را طي كرده است. اشعار غنايي، زاييده عهد آغازين است و خاستگاه اشعار حماسي،عهد عتيق و درام، پرورده عهد جديد است. نغمه و غنا ابديت را ساز مي كند. ماهيت غنا، طبيعي بودن، خصوصيت دومي (حماسه)، سادگي و صفت سومي (درام)، حقيقي بودن است. قهرمانان اشعار غنايي، اشخاص بزرگي چون آدم، قابيل و نوح بودند. قهرمانان حماسه ها، پهلوانان غول صفتي چون آشيل، هركول، آژاكس، پرومته و آگاممنون بودند و قهرمانان درام جز انسانهاي عادي نيستند، كساني چون هاملت، مكبث، اتللو و...  ».
هوگوي جوان، عصري نو در تاريخ ادبيات جهان گشود؛ عصري كه عنوان « رمانتيسم» به خود گرفت. از اين زمان به بعد ، هوگو دوستداران بسيار يافت و از 1829 تا 1843 سال هاي بالندگي و كاميابي او بود و در اين دوران، ده ها رمان و منظومه سرود. در سال 1845 از طرف شاه به مجلس اعيان دعوت شد. انتخاب وي اعتراضات فراواني را برانگيخت و به مدت سه ماه، درگيري هايي آغاز شد كه سرانجام ،به گوشه گيري هوگو انجاميد و هوگو در انزواي تمام، شاهكار انسان دوستانه خود، « بينوايان» را به رشته تحرير درآورد. با وقوع انقلاب 1848 فترتي در قصه نويسي هوگو پيدا شد و بطور فعال وارد جريانات سياسي گرديد. در دسامبرهمان سال، از كانديداتوري لويي ناپلئون براي پست رياست جمهوري حمايت كرد و براي مدتي، حامي حزب محافظه كار و رياست جمهوري بود، ليكن بالاخره از او دوري گزيد و در نطق تاريخي 18 ژوئيه 1851 در بررسي قانون اساسي گفت : «چون زماني ناپلئون كبير داشته ايم، بايد ناپلئون حقير نيز داشته باشيم؟»
بعد از كودتاي 2 دسامبر 1851 به بروكسل گريخت و در تبعيد دراز مدت خود ، آثار بزرگي را تدوين نمود. سرانجام، در سال 1870با سقوط ناپلئون سوم به ميهن بازگشت. او به مدت چند سال، مظهر مخالفت با امپراتوري و طرافدار جمهوري بود. در سال 1871 به مجلس ملي راه يافت، ولي خيلي زود از نمايندگي مجلس كناره گرفت.
در سال 1874 در كمال بي اعتنايي نسبت به نقد هاي تاريخي ناتوراليست ها، كتاب « نود و سه» را به رشته تحرير درآورد.
در سن هفتاد و پنج سالگي، كتاب دلنشين«هنر پدر بزرگ بودن» را نوشت؛ اما باز هم به دنياي سياست گرايش داشت و در سال 1876 به مجلس سنا راه يافت. در فوريه 1881 به مناسبت ورود به سن هشتاد سالگي، مراسم با شكوهي به افتخار وي بر پا گرديد كه كمتر كسي به زمان حيات خود، چنين افتخاري را كسب كرده است.
ويكتور هوگو در ماه مي سال 1885 بعد از يك دوره بيماري در گذشت؛ ليكن با بر جاي گذاردن اشعار و داستان هاي شكوهمند، نامش براي هميشه جاويد ماند.

و این هم قطعه ای از او:
شاه ایران
شاه ایران، نگران و هراس آلود، سکونت دارد
زمستان در اصفهان، تابستان در تفلیس
در باغ، یک بهشت واقعی غرق گل سرخ
بین گروهی مردان مسلح، از ترس بستگانش
و همین باعث می شود که گاه برای تخیل بیرون رود
او یک بامداد، در دشت، یک چوپان دید
چوپان پیری که پسرش را همراه داشت : پسر زیبای جوان
از او پرسید : اسمت چیست پیرمرد؟
پیرمرد که در میان بزغاله هایش می رفت و می خواند، آوازش را قطع کرد و گفت:
اسمم کرم است
خانه ام پای یک تخته سنگ معلق زیر یک بام است که از نی ساخته ام
و آنجا با پسرم زندگی می کنم که دوستم می دارد و به همین دلیل است که آواز می خوانم
همانطور که سابقاً حافظ می خواند و حالا سعدی می خواند
و همانطور که زنجره در ساعت ظهر جیرجیر می کند
در آن هنگام، جوانک با چهره حجب آلود و دلنشین
دست پدر نغمه سرایش را بوسید و او باز به خواندن پرداخت
همانطور که حالا سعدی می خواند، همانطور که سابقاً حافظ می خواند
شاه گفت:
آیا این دوستت دارد؟ با آنکه پسرت است؟....



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه ويكتور هوگو , ,
تاریخ : شنبه 8 تير 1391
بازدید : 1040
نویسنده : شیخ پاسکال

"والت ويتمن" در سي و يكم ماه مه سال 1819 در خانواده‌ي پرجمعيتي در منطقه‌ي "لانگ آيلند" نيويورک ديده به جهان گشود. پدرش نجار و مادرش نيز از خانواده‌اي کشاورز و هلندي تبار بود. کودکي اين نويسنده با دوران برده‌داري در مزرعه‌هاي ايالات متحده همزمان گشت.
"ويتمن" از همان کودکي، عاشق طبيعت بود و در پژوهش هايش درباره‌ي انديشه‌ي کلاسيک جهان، از انديشمنداني همچون "گوته"، "هگل" و "امرسون" پيروي مي‌کرد.
زماني كه والت ویتمن چهار سال داشت، خانواده‌اش به بروکلین نیویورک رفته بودند. او چند سالی را به كسب دانش در مدرسه‌ای دولتی پرداخت.
ویتمن در سن يازده سالگی به كسب دانش پايان داد و به دلیل وضعیت بد مالی خانواده‌اش، به دنبال کار رفت و به عنوان پادو برای دو وکیل و سپس به عنوان شاگرد در هفته نامه‌ی "ميهن پرست" در "لانگ آیلند" به سردبیری "ساموئل ای.کلمنتس" سرگرم کار شد. ویتمن در آنجا، چاپ و تایپ روزنامه را آموخت.
وي پس از تجربه کردن پيشه ‌هاي بسيار (نجاري، كارگري چاپخانه و آموزگاري)، در کنار نويسندگي و ويراستاري، در چند گاهنامه همچون "بروکلين ايگل" (1846تا 1848) و "بروکلين تايمز" (1857تا 1858) كار كرد. در اين بين، سه ماه نيز به کار در يک روزنامه‌ي تازه بنياد ايالت "نيواورلئان" پرداخت تا هزينه‌هاي زندگي خود را از راه نويسندگي بازاري به دست آورد.
خانواده‌ی او در بهار به "وست هیلز" بازگشتند، ولي ویتمن ماند و در مغازه‌ی "آلدن اسپونر"، سردبیر هفته‌نامه‌ی "لانگ ایلند استار"، آغاز به كار كرد. وي از جانبداران هميشگي کتابخانه‌ي محلی بود و برخی از نخستين سروده‌هاي خود را بدون ذكر ‌نام، در "نیویورک میرر" چاپ کرد. او در ماه می ۱۸۳۵، در سن ۱۶ سالگی، گاهنامه‌ي "استار" و "بروکلین" را ترک گفت و به "نیویورک سیتی" رفت تا به كار حروفچیني بپردازد.
 ويتمن پس از تلاش‌های آموزشی‌ خود به "هانتینگتن" بازگشت و مدتي به عنوان ناشر، سردبیر، خبرنگار و توزیع‌کننده به كار پرداخت. در تابستان ۱۸۳۹ حروفچیني در "جامایکا-کویینز" را پيشه كرد، ولي پس از مدتي آن را ترک گفت و تلاشی دیگر را در زمینه‌ی آموزش از تابستان ۱۸۴۰ تا بهار ۱۸۴۱ آغاز کرد. در طول این مدت، او گنجينه‌‌ای از ده مقاله در سه روزنامه بین زمستان ۱۸۴۰ تا جولای ۱۸۴۱ به چاپ رساند. او در سال ۱۸۴۲، سردبیر "اورورا" و (۱۸۴۶ تا ۱۸۴۸)، سردبیر "بروکلین ایگل" بود.
 او در همه ي دوران زندگي خود، در نداري و تهيدستي زيست و به آوازه‌ي ادبي لازم نرسيد و به دليل مبارزه بر ضد برده‌داران، از همكاري با روزنامه‌ها، بازداشته شد.
 
سالهاي جنگ داخلي
 ويتمن در دوره ي جنگهاي داخلي آمريکا به عنوان يک کارمند در واشنگتن کار مي‌کرد. از اين رو جنگهاي داخلي ايالات متحده تاثير خود را بر اين نويسنده در قالب يادداشت‌هايي همچون "MEMORANDA DURING THE WAR" (1875) و سروده‌هايي همچون DRUM-TAPS"" در سال 1865 نشان داد.
زمانی که جنگ داخلی آمریکا آغاز شد، ویتمن چكامه‌ي خود "Beat! Beat! Drums!" را جهت تجدید نيروي ميهن‌‌پرستانه برای شمال خواند. جورج، برادر ویتمن نيز به ارتش متحد پیوست.
در دسامبر ۱۸۶۲ لیستی از کشته‌شدگان و زخمیان جنگ منتشر شد و ویتمن نگران برادرش شد. او با شتاب به جنوب رفت تا او را بیابد و نهایتاً او جورج را پیدا کرد. ویتمن با دیدن سربازان زخمی، بسيار اندوهگين شد. از اين رو به واشنگتن رفت و تصمیم گرفت که دیگر به نیویورک بازنگردد.
در واشنگتن، دوست ویتمن، "چارلی الدریج" کمک کرد تا او کاری پاره‌وقت در اداره‌ي پرداخت ارتش پیدا کند و زمانی برای ویتمن باقی ماند تا به صورت داوطلبانه به عنوان پرستار در بیمارستان ارتش خدمت کند. از اين رو بين سالهاي 1861- 1865 در پيشه‌ي پرستاري و امدادرساني تا مرز نابودي جسمي و روحي خود به درمان مجروحين پرداخت.
خانواده‌ي ویتمن در سال ۱۸۶۴ پایان سختی داشتند. در ۳۰ سپتامبر ۱۸۶۴ برادر ویتمن، جورج، به دست نيروي متحد در ویرجینیا دستگیر شد و برادر دیگرش "اندرو جکسون" به دلیل بیماری سل و زیاده‌روی در مصرف الکل در سوم دسامبر درگذشت.
ويتمن در رابطه با ترور "آبراهام لينكلن" و حقايق تلخ آمريكايي و دشواري هاي جنگ داخلي، به سرودن چكامه‌‌هاي غم انگيز و جدي پرداخت.
وي چكامه‌اي با نام "O! Captain! My Captain" به مناسبت مرگ "آبراهام لينكلن" سرود.
ويتمن پس از تجربه ي درمان مجروحين در جنگ، از سرودن چكامه‌‌هاي ملي‌گرايانه و قهرماني دست كشيد و به ايده‌آل‌هاي آمريكايي به دليل وجود مرگ و درد و رنج، شك نمود و در پايان زندگي، به سبب چيرگي هم‌ميهنان بر مردم جنوب آمريكا پس از استقلال [ =خودسالاري ]، از دمكراسي آمريكايي، سرخورده و نااميد شد.
وي چكامه‌ي "آوازهاي طبل" را به سبب تأثر پذیرفتن از جنگ داخلی آمریکا سروده است و در آن، از اميد و آرزو برای سازش و آشتي آمریکای شمالی و جنوبی سخن گفته است.
 
كتاب برگهاي علف
"برگهای علف" (Leaves of Grass)، کتاب چكامه‌‌ي بزرگی به زبان انگلیسی از "والت ویتمن" سراينده‌ي مدرن آمریکایی است. این کتاب از ستودني‌ترین کتابهای آمریکا به شمار مي رود؛ کتابی که ویتمن پس از چاپ نخست، سي و هفت سال آن را ویرایش کرد تا قاموس چكامه‌‌ي مدرن آمریکا را بسازد. "جان باروز"، با نوشتن مقدمه‌ای بر چاپ "برگهای علف"، این کتاب را بی پرواترین و جنجال‌برانگیزترین اثر در ادبیات آمریکا مي‌خوانَد.
ویتمن پس از نخستين چاپ "برگهای علف"، نسخه‌ای از آن را برای "رالف والدو امرسون" فرستاد و او نامه‌ي ستايش‌برانگيزي در پاسخ نوشت که در مقدمه‌ي ویرایش دوم کتاب چاپ شد و در فروش آن بسيار كارساز بود. امرسون در این نامه، كتاب "برگهای علف" را با گفته‌‌ي "شگفت انگيزترين قطعه‌ي هوش و فرزانگی که آمریکا تاکنون پدید آورده ‌است"، مورد ستايش قرار داد.
اینکه چرا ویتمن این نام را برای کتابش برگزیده، انديشيدني است. او از دوازده سالگی وارد كار چاپ و نشر شد. ناشرها به کتابهای بی ارزشی که با کیفیت پایین چاپ می‌کردند، "علف" می‌گفتند و به کاغذی که این گونه کتابها با آن چاپ می‌شد، "برگ". از دیگر سو ویتمن در سروده‌هاي این کتاب، بارها واژه‌هاي برگ و علف را بكار برده است، تا اینکه در شاهکار "آواز خودم" در برگهای علف می‌نویسد :
"من باور دارم، یک برگ علف کمتر نیست از کار روزمره‌ي ستارگان."
چكامه‌ها‌ي آهنگین ویتمن، مرزهای فرم چكامه را شکست؛ جملاتی بلند، چند بخشی و روایت گونه که جا به جا از تکنیک‌های سروده و الگوهای وزن بهره برده، ولي هرگز به قالبها و قواعد وزنی چكامه‌‌هاي مرسوم گردن ننهاده است. او خود در كتاب برگهای علف نوشته :
"دوران قافیه و قافیه پردازی به سر رسیده ‌است ... آمریکا خود داوری می‌کند، به او زمان دهید... ."
او چكامه را به ساده‌ترین زبان می‌نوشت که نیازی به تفسیر دست چندم نداشته باشد. وي همچنين آهنگ گفته‌هايش را پاس مي‌داشت، ولي به وزن آنها توجه نمي‌كرد.
 
خرده‌گيري بر كتاب برگهاي علف
چكامه‌‌ي آزاد ویتمن به دليل ناسازگاری با چكامه‌ي رایج انگلیسی، مورد نقدهای فراوان قرار گرفت و واکنش‌های بسیار گوناگوني ایجاد کرد. در نقدی که نشريه‌ي "زندگي روشن"، در سال ۱۸۵۵ بر كتاب برگهای علف نوشت، آمده ‌است:
"این به هیچ کتاب دیگری که تاکنون نوشته شده شباهت ندارد، از این رو زبانی که برای نقد نوشته‌های جدید به کار می‌رود، برای این کتاب موجود نیست."
در میان واکنش‌های نخستين بر برگهای علف از خرده‌گيران نام آور، گفته‌هايي چون "توده‌ای آشغال احمقانه" نیز به چشم می‌خورد. ویتمن را به سبب نوشتن این کتاب از کار خود در وزارت داخله بيرون كردند. "برگهای علف" به مدت یک دهه با عنوان "ادبیات زشت و ناپسند"، بازداشته شد و سپس به عنوان بنیان چكامه‌‌ي آمریکایی مورد ستایش قرار گرفت.
از ديگر سروده‌هاي چشمگير اين هنرمند آمريکايي مي توان به "I Sing the Body Electric" و "Song of Myself" اشاره نمود که سبب نام‌آوري وي در دنياي ادبيات شده است.
 
جايگاه ويتمن در چكامه‌ي آمريكا و جهان
ويتمن، در بيرون از آمريكا، نام آورترين نويسنده‌اي است كه سروده‌هايش به زبانهاي ديگر، برگردان شده است. او را مي‌توان شخصيت كليدي دگرگوني در چكامه‌ي آمريكا، يعني آغاز چكامه‌ي نو دانست. وي پايه گذار گونه‌اي از انترناسيوناليسم* ادبي به شمار مي‌رود.
سروده‌هاي ويتمن در اروپا به دست پيشاهنگان كارگري و روشنفكران فضاي ادبي، برگردان شد و در ميان مردم، سينه به سينه گشت. ويتمن، سروده‌هاي خود را رويهم رفته، آزمايش، بازي و تجربه‌ي زباني- ادبي ناميد. او پويايي و زنده بودن زبان آمريكايي را دليل كاميابي سروده‌هاي خود مي‌دانست.
ویتمن در چكامه‌ي آمریکا اهمیتی بنیادین دارد؛ به گونه‌اي كه بسیاری از بنیان گذاران و پيشگامان چكامه‌ي مدرن آمریکا چون "والاس استیونس"، "هارت کرین"، "عذرا پاوند" و بسیاری دیگر، ریشه در بستری دارند که وی برای چكامه و ادبیات آمریکا فراهم آورده بود. باور وی به آینده و پيروزي آمریکا به تنهایی، روحیه‌ای ویژه و میهن پرستانه را در تاریخ اندیشه و هنر آمریکا رقم زد و تداوم بخشید.
ويتمن، رشد روزافزون و شتابنده ي نيويورک را به چشم مي‌ديد و بر آن شد تا چكامه‌‌اي (Song of Myself) در خور اين دگرگوني سرنوشت انسان، آرزوها و توانش بسرايد.
نخستين جلد برگهاي علف، در ماه ژوئن 1855 و با هزينه‌ي شخصي ويتمن منتشر شد؛ حتي کار ماشين‌ نويسي اين آن را خودش انجام داد؛ اين شعر به زندگي شخص شاعر مي‌پردازد. وي در همان سال، چكامه‌ي ""Song of Hiawatha را نوشت كه توانست در بين شاهکارهاي رزمي آمريکا قرار گيرد. گنجينه‌ي "برگهاي علف" در سال 1860براي بار سوم به چاپ رسيد و مورد پيشباز خوانندگان قرار گرفت. "رالف والدو امرسون" از نخستين کساني بود که زبان به ستايش "ويتمن" گشود. وي در سال 1855 نوشت :
"بسيار شادمانم که چنين چكامه‌اي را با آن نيروي شادي‌بخشي که داشت، خواندم."
 ويتمن در هنگام نوشتن نخستين نسخه از اين اثر، چيز زيادي درباره ي فلسفه‌ي بوميان آمريکا نمي‌دانست، ولي مدتها پس از آن، منتقدان [ =خرده گيران ] آثارش، به شناختن ايده‌هاي بومي در چكامه‌‌هاي او پرداختند؛ واژه‌هايي از سانسکريت در برخي چكامه‌هاي او - که پس از سال 1858 آورده شده‌اند- به درستي به کار رفته است.
ديدگاه اين چكامه‌سراي آمريکايي با شرايط فرهنگي اين کشور مهاجرنشين تناسب داشت، ولي انگلستان از آثار "ويتمن"، پيشباز بهتري کرده و شخصيت‌هايي همچون "آلفرد تنيسون" و "دانته گابريل رستي" از او به نيکي ياد کرده‌اند.
كتاب "كارگران آمريكايي" ويتمن را گزارش و پژوهشي بر ضد نظام برده داري مي‌دانند.
او تحت تاثير انديشه‌هاي "امرسون" و فلسفه ي "ترانسندنت"، خود را سراينده‌اي روشنگر و مسيحاي پيش بيني شده‌ي "امرسون" دانست. ويتمن به دليل اين گونه سروده‌هاي انساني و روشنگرانه‌اش در اروپا به ويژه در فرانسه و انگليس از محبوبيت ويژه‌اي برخوردار گرديد.
سروده‌هاي تصويري او را تحت تاثير سروده‌هاي "شكسپير"، "دانته"، "هومر" و "سبك انجيل" و "فلسفه‌ي رمانتيك اروپايي" به ويژه "ايده آليسم هگل" مي دانند. در كارهاي او مي توان شباهتهايي با سبك نوشتن "والتر اسكات"، "چارلز ديكنز" و "امرسون" نيز مشاهده نمود. وي در برخي از سروده‌هاي خود، به پيروي از "نيچه" و "واگنر"، به بيان و ستايش قهرماني انسان در مبارزه با ستمگري‌ها و ناپاكي‌ها مي پردازد. او بر سرايندگان مدرني مانند "جويس"، "اليوت"، "پاوند"، "ويليامز"، "گينزبرگ"، "كرواك" و "لانگستون هيوز" اثر گذاشت. افرادي مانند "لوركا"، "نرودا"، "بورخس"و "آندره ژيد"، سروده‌هاي ويتمن را در كشورهاي خود برگردان كردند. ويتمن در شوروي سابق، يكي از نام آورترين سرايندگان مردمي و انقلابي آمريكا به شمار مي رفت. "پاوند" مي گفت كه او تنها سراينده‌ي آمريكايي است كه لخت و مادرزاد به شنا رفت و مانند ديگر سرايندگان، لباس دوخته شده ي اروپايي به تن نداشت. خرده‌گيري در گاهنامه‌ي "ساتردي رويوو"، ادعا كرد كه ويتمن همانقدر از چكامه مي فهمد كه خوك از رياضيات!.
 
 
ويژگي‌هاي سبک شعري ويتمن
ويتمن همواره به گزاف، خود را بيسواد و بي‌ادب مي‌خواند؛ که درست نبود. كتاب "برگهاي علف"، در آغاز، گنجينه‌اي از دوازده چكامه بود که پنج بار در زمان زندگي او، ويراستاري و چاپ شد.
ويتمن به ساده نويسي و ناتوراليسم** باور داشت و آن را به دور از قافيه و وزن رايج مي‌پسنديد. نگاه بنيادين سروده‌هاي "ويتمن"، از ديدگاه چندخدايي او در زندگي و شناخت سمبوليک طبيعت ريشه مي‌گرفت. وي در يکي از آثارش مي‌نويسد:
"هيچ چيز بهتر از سادگي نيست... چيزي نمي‌تواند زياده روي يا نبودن سادگي را جبران کند."
 
دكترين فراروندگي باوري
ویتمن، همه‌‌ي ویژگی‌های متمایز و شگفت آور چكامه و چكامه‌سرايي را در چنته‌ی مردم و فرهنگ کشور خود می پنداشت و گونه‌اي پیوستگی و يكپارچگي اجزاء را بر جریده‌ی اندیشه‌های خویش می‌دید. چنين نگرشي تا اندازه ای برآمده از دکترین ِ "فراروندگی باوری" (Transcendantalism) است که به گونه‌اي يكپارچگي و همبستگي وجودی بین همه‌ي موجودات و حتی جامدات هستی باورداشت.
او در دیباچه‌ی ۱۸۵۵ ساقه‌های علف نوشت:
"گواه یک چكامه‌سرا این است که کشورش همان گونه از روی مهرباني، او را به سمت خود بكشد كه او آن‌ را به سمت خود مي‌كشد."
به بيان ديگر، ويتمن بر این باور بود که رابطه‌ای هم‌زیستانه بین چكامه‌سرا و جامعه وجود دارد.
نامه‌ي رالف والدو امرسون به نخستین چاپ كتاب "برگهای علف"، گواهي بر سخنان ويتمن است.
امرسون درنامه ای که در حدود سال ١٨٥٥، پس از نخستين چاپ "برگهاي علف"، نگاشته شده است، والت ویتمن را اینگونه مورد خطاب قرار می دهد :
"در آغاز کاری بدین سان شگرف، که با چنین آغازه‌ای، به ناگزير می‌بایست از زمینه‌ي دیرپایی ریشه برگرفته باشد ... "
وی به امرسون در طی نامه‌ی بلندی چنین پاسخ می‌دهد :
"استاد، من مردی هستم با ایمانی ناب. استاد، ما از خلال قرون، طبقات اجتماعی، قهرمان باوری‌ها و داستانها نگذشته‌ایم که هم امروز بر سر این سرزمین باز ایستیم... همچون طبیعت، کاوش ناپذیر، پیش رونده، بی آنکه تابَش یکدم باز ایستد، آزاده‌اندیش در میان های و هوی ِ طرفین ستیز، چنین است آمریکا ... "
در همین گزیده‌ی كوتاه می‌توان پيوستگي ایده‌های مربوط به فراروی گرایی ِ فلسفی را با ميهن‌پرستي و اندكي اندیشه‌ی سیاسی ویتمن بازشناخت.
 
 
پايان شهرت و اميد
در آغاز سال ۱۸۷۳، ویتمن از سکته‌ای فلج‌کننده رنج می‌برد و مادرش نیز در ماه می همان سال درگذشت. هر دوی این پيشامدها برای ویتمن سخت بود و او را افسرده کرد. از اين رو به "کمدن"، "نیوجرسی" رفت و به زندگي با برادرش پرداخت.
وي در این زمان وارد حشر و نشر با "مری اوکز دیویس"، بیوه‌ي یک کاپیتان دریایی که در نزدیکی او زندگی می‌کرد، شد. او در فوریه‌ي ۱۸۸۵ نزد ویتمن آمد و به عنوان خدمتکار، در ازای اجاره‌ي رایگان خدمت کرد.
والت ويتمن در 26 ماه مارس 1982 در همان خانه‌ي دوران کهنسالي خود درگذشت. جسم او مورد بازدید همگان قرار گرفت و بیش از هزار نفر در سه ساعت از او ديدار کردند و تابوت ویتمن به دلیل گل هایی که برایش آورده بودند، مشاهده نمي‌شد.

از ديگر نوشته‌هاي اين سراينده‌ي آمريکايي مي‌توان به نمونه‌هاي زير اشاره کرد :
 
• FRANKLIN EVANS, 1842
 LEAVES OF GRASS, 1855 (first edition) - Ruohoa, suom. Arvo Turtiainen •
 SEQUEL TO DRUM.TAPS, 1865 •
 DEMOCRATIC VISTAS, 1871 •
 MEMORANDA DURING THE WAR, 1875 •
 • SPECIMEN DAYS & COLLECT, 1882-83
 NOVEMBER BOUGHS, 1888 •
 • COMPLETE WRITINGS, 10 vol., 1902
 CORRESPONDENCE, 1961-69 (4 vols., ed. by E.H. Miller)•
 PROSE WORKS, 1963-64 (2 vols., ed. by F. Stoval)•
 DAYBOOKS AND NOTEBOOKS, 1978 •
 WALT WHITMAN: POETRY AND PROSE, 1982 (ed. by Justin Kaplan) •
 CORRESPONDENCE 1886-1889, 1989 •
 CORRESPONDENCE 1890-1892, 1989 •
• THE JOURNALISM: 1834-1846, 1998



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه والت ويتمن , ,
تاریخ : شنبه 8 تير 1391
بازدید : 1016
نویسنده : شیخ پاسکال


«والت ديسني» (كه نام واقعي اش والتر اليا ديسني بود)، در 5 دسامبر سال ۱۹۰۱ در شهر شيكاگو و در یک خانواده کشاورز به دنيا آمد. پدرش ايرلندي و مادرش اهل آمريكا بود. «والت» چهارمين فرزند از پنج فرزند «اليا» و «فلورا» ديسني بود. به جهت تفاوت سني بسيار زيادي كه ميان برادران و خواهرانش وجود داشت، ميان او و «روي» (يكي از برادران والت) صميميت و پيوندي تنگاتنگ به وجود آمد. بعدها «روي» يكي از شركاي والت در كمپاني بزرگ « والت ديسني» شد. « والت» در سن ۱۳ سالگي، تحصيلات خود را در رشته نقاشي آغاز نمود. او در دوران دبيرستان نيز همين رشته را ادامه داد. هنگامي كه در دبيرستان مشغول انتشار يك نشريه گرافيكي بود، جنگ جهاني اول شروع شد، اما از آنجايي كه به سن قانوني (۱۸ سال) نرسيده بود، نتوانست در جنگ شركت كند و بنابراين، در صليب سرخ به عنوان راننده مشغول به كار شد. سپس به فرانسه رفت و در آنجا نقاشي و كارهاي گرافيكي بر روي ماشين هاي صليب سرخ را به عهده گرفت. بعد از جنگ جهاني اول، در مطبوعات مختلف به عنوان نقاش و كاريكاتوريست مشغول به كار شد. در سال 1920 ديسني و يكي از همكارانش به نام «آيورك» براي اولين بار در ساخت يك فيلم كارتوني در كانزاس سيتي شركت كردند. والت با يك دوربين عاريتي در يك گاراژ شروع به آزمايشات مختلف كرد. كار در اين گاراژ، تجربه اي براي موفقيت هاي بعدي و ايده هاي بزرگ تر وي در جهت ساختن فيلم كارتوني شد. ديسني از اين نقطه، راهي را آغاز نمود كه پايانش درخشش و شهرت عالمگير وي بود و گذشته از اين، دريچه اي به دنيايي ديگر گشود؛ دنيايي كه سادگي هايش نه تنها براي كودكان كه براي بزرگ ترها نيز جذابيتي چشمگير داشت.  
 اگرچه والت ديسني در ساخت فيلم هاي كوتاهي همچون : «كلاه قرمزي»، « مو طلايي و سه خرس»، «گربه نره» و «هانس و لوبياي جادويي»، افسانه هاي قديمي را توصيف مي كرد، اما از اين افسانه هاي قديمي به عنوان نقطه شروعي براي ايده هاي جديد استفاده كرد. اولين فيلم كارتوني كه ديسني ساخت، از نظر مالي براي او فاجعه به بار آورد  و نتوانست موفقيتي كسب كند، با اين حال وي قصد داشت ساختن فيلم هاي كارتوني را ادامه دهد. بنابراين، در جولاي ۱۹۲۳ در حالي كه فقط  چهل دلار در جيب داشت، به هاليوود رفت و ساخت كارتون را آغاز نمود. در آن جا، بعد از اينكه چند بار با عدم موفقيت روبه رو شد، بالاخره استوديوي جديدي را راه اندازي كرد كه در آن فيلم هاي كارتوني و واقعي توليد مي شد. سرمايه اوليه اين استوديو را برادرش « روي» در اختيار او قرار داد. اين استوديو كه در ۱۶ اكتبر ۱۹۲۳ تأسيس شد، كمپاني «والت ديسني» نام گرفت. نخستین کار بزرگش آفرینش چهره‌ای به نام «میکی ماوس» بود. اولين فيلم اين كمپاني با نام «آليس در سرزمين عجايب» دو روز بعد از تأسيس آن پديد آمد. ديسني خود شخصاً ۱۵۰۰ نقاشي مختلف براي ساخت قسمت اول اين سريال كارتوني تهيه كرد. از سال ۱۹۲۴ تا ۱۹۲۶ نزديك به ۶۰ قسمت از سري فيلم هاي «آليس» ساخته شد. از سال ۱۹۲۸يعني از زمان ظهور فيلم هاي ناطق بر پرده سينما، فيلم هاي كارتوني والت ديسني مورد توجه همه مردم و همه سنين بوده است. «كشتي بخار ويلي» كه اولين فيلم كوتاه ناطق والت ديسني است، در سال ۱۹۲۸ ساخته شد و ميكي ماوس نخستين شخصيت كارتوني خلق شده توسط او در قالب حيوان بود.
ديسني و كمپاني هاي مختلف آن، به دليل فيلمها، كارتونها و تكنيك هاي نوين فيلمسازي، موفق به دريافت ۴۸ جايزه اسكار از طرف «آكادمي علوم و هنر تصاوير متحرك» شدند. علاوه بر اين، كمپاني ديسني بارها و بارها از طرف مجامع هنري مختلف آمريكايي و بين المللي مورد تجليل قرار گرفت. اين هنرمند كه ۳۰ جايزه اسكار را از آن خود ساخت، در سال ۱۹۶۶ در شهر لس آنجلس درگذشت.
با درگذشت وي، استوديوهاي متعدد ديسني با همان سبك والت ديسني به كار خود ادامه دادند. در سال ۱۹۷۱، «ديسني ورلد» با مقياسي بزرگتر از ديسني لند در حومه شهر «اورلاندو» واقع در ايالت «فلوريدا» گشايش يافت. نخستين پاركي كه در خارج از آمريكا به نام ديسني ساخته شده، پارك «ديسني لند توكيو» است كه در سال ۱۹۸۳ در شهر توكيوي ژاپن ايجاد شد. در سال ۱۹۹۰ نيز نخستين ديسني لند اروپا در فرانسه، واقع در نزديكي پاريس ساخته شد.



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه والت ديسني , ,
کانال ما با مطالب قشنگ برای شما https://telegram.me/haghighathayema

دانشمند مورد علاقه ی شما کیست؟؟؟

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دنیای زندگینامه و... و آدرس paskalov.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com