عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : شنبه 8 تير 1391
بازدید : 1058
نویسنده : شیخ پاسکال

«هنري تورئو» در سال 1817 به دنيا آمد و در سن ۴۴ سالگي به دليل ابتلا به بيماری درمان ‌ناپذير سل از دنيا رفت. مرحوم «امرسون» در بيان ويژگيهاي تورئو و خاطرات خود با وي مي گويد :
«تورئو برای نجات جان ساير جانداران، گياهخوار شده بود. با توتون و الکل و کليسا رابطه‌ای نداشت و از رابطه‌ جسمی با جنس مخالف خودداری می‌کرد. او در برخورد با انسان، کم‌حوصله و در برخورد با طبيعت، پرحوصله بود. تورئو در زندگی، عاشق آگاهی و سادگی بود. او طبيعت را دوست داشت و بر اين باور بود که انسان می‌تواند در حين راهپيمايی به شناخت برسد...».
هنری تورئو از شغل معلمی اخراج شد، چون حاضر نبود قانون فلک و کتک‌کاری تصويب ‌شده‌ وزارت فرهنگ و آموزش و پرورش را امضا کند. او به ‌دليل فقر، عشق به طبيعت و همچنين قدردانی از آموزگار بزرگ خود يعنی «امرسون»، مدتی سرايدار خانه و باغبان مزرعه‌ وي شد. تورئو سالها در کنار درياچه‌ «والدن» و در حاشيه‌ جنگل، در کلبه‌ كوچك خود زندگي كرد تا از نزديك به طبيعت بنگرد و با الهام از آن درباره‌ آزادی، تحول و مبارزه‌ صلح‌آميز مقاله بنويسد. او می‌خواست ثابت کند که انسان می‌تواند به ‌طور مستقل در دامن طبيعت زندگی کند. آثار او درباره مبارزه و مقاومت منفی و صلح‌آميز در اجتماع، سرچشمه اي برای مبارزات «گاندی»، «مارتين لوترکينگ» و سياهان آفريقای جنوبی شد. تورئو به ‌دليل خودداری از پرداخت ماليات تعيين ‌شده برای ادامه‌ جنگ اشغالگرانه بر ضد مکزيک و حفظ برده‌داری در آمريکا به زندان افتاد، تا اينکه امرسون به گونه اي ناشناس و با پرداخت ضمانت موجب آزادی وی شد. او در مقاله‌ مشهوری با نام «سرپيچي در برابر دولت» نوشت که انسان حق دارد به مخالفت با قانون بپردازد؛ در صورتي ‌که آن قانون عليه وجدانش عمل نمايد. از نظر تورئو هر فردي می‌تواند تغييراتی را در جامعه ايجاد كند، حتي اگر مبارزه او «دن‌کيشوتی» شود. به همين دليل، بيشتر نظريه هاي تورئو بيانيه آنارشيست‌های غيرمسلح نام گرفت. انقلاب يکنفره‌ او می‌توانست پيشتاز آگاهیهای آزادیخواهانه گردد. تورئو براي سالها پدر مبارزه‌ صلح‌آميز در حاشيه‌ جنگل شد. او بر اين باور بود كه ادبيات، جانشينی برای تجربه و آزمايش‌های زندگی است. بهترين زندگی در نظر او، زندگی ساده، ولی آگاهانه بود. تورئو می‌خواست قطب مثبتی در مقابل فرهنگ نااميدی اروپايی شود. او با ديدگاه رمانتيک خود به انتقاد از ويژگيهاي غيرانسانی و استثمار کننده‌ جامعه‌ سرمايه‌داری در آمريکا و همچنين انتقاد از مکانيکی‌شدن انسان پرداخت.
او می‌نويسد که مهمترين اتوريته‌ اخلاق بايد وجدان آگاهانه‌ فردی باشد. تورئو مانند «وايتمن»، «ملويل» و «امرسون» از جمله شاعرانی بود که نقش پيامبری را به ‌عهده گرفت و آينه‌ای پيش روی ملتی از خودبيگانه و منفعت ‌طلب قرار داد تا از نيازهای غير رئاليستی خود آگاه شوند. او می‌گفت كه طبيعت نيز مانند انسان دارای حقوقی است و بايد نقطه مقابل مکاتبه‌ انسان برای تفکر و پژوهش باشد. او بر اساس فلسفه‌ ايده‌آليستی «ترانسندنت» می‌نويسد که حق، عدالت و اخلاق به ‌شکل غريزی در انسان زاده می‌شوند. مخالفين جنگ ويتنام، چپ نو در غرب و جنبش حقوق بشر با تکيه بر ايده‌های تورئو به مبارزه پرداختند. «شورای ملی مقاومت» دانمارک با بهره گيري از انديشه هاي تورئو به مبارزه با فاشيسم پرداخت. «سوسياليست‌هاي تخيلی» هلند، جوامع اشتراكي خود را بر مبناي نظريه های او تشکيل دادند. جنبش مقاومت صلح‌آميز گاندي نيز در تئوري و عمل، يک رهنمود عام شد که هم تاکتيک و هم استراتژی بود. جنبشهای هنری و ادبی پاپ، بيت و هيپی، فردگرايی آزادیخواهانه‌ خود را از تورئو گرفتند. او شجاعانه از شورش انقلابی «جان براون» حمايت و درباره‌ فعاليتهای ضد برده‌داری او سخنرانی كرد.
«جک لندن» باوفاترين شاگرد تورئو در زمينه ادبيات بود. «سينکلر لويز»، وي را يکی از چهار نويسنده‌ کلاسيک آمريکا ناميد و «هنری ميلر»، او را سکه‌ای دانست که ديگر چاپ نمی‌شود. نزديکی تورئو به طبيعت را می‌توان ناشي از انديشه هاي فيلسوف آلمانی يعنی «شلگل» دانست.

آثار
«سرپيچی شهروندی»، «يک يانکی در کانادا»، «يادداشتهای روزانه»، «يک هفته سفر بر روی رودخانه‌ کنکورد»، «در کنار درياچه‌ والدن» و «سرپيچی از قانون».
کتاب «در کنار درياچه‌ والدن» را مهمترين اثر او می‌دانند که درباره‌ منطقه و آب و هوا در شرق آمريکا است. اين کتاب، بيانيه دوستداران و حاميان محيط زيست و مخالفان جامعه‌ مصرفی شد. مقاله‌ «سرپيچی شهروندی»، درباره‌ مقاومت منفی در برابر خواسته‌های زورگويانه‌ دولت و وظيفه‌ شهروندی است. او در کتاب «يادداشتهای روزانه» به گردآوری حدود دو ميليون واژه پرداخت که ارزش خاص و مستقل ادبی دارند. تورئو نه تنها در شعر و مقاله، بلکه در سخنرانی هم از توانايي هنري و روشنگرانه اي برخوردار بود. متأسفانه از بين ۱۰۰۰ جلد از يکی از آثار او که با سرمايه‌ شخصی چاپ شده بود، تنها ۳۰۰ جلد آن به ‌فروش رفت.



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه هنري تورئو , ,
تاریخ : شنبه 8 تير 1391
بازدید : 1329
نویسنده : شیخ پاسکال

"هلن آدامز كلر" در بيست و هفتم ماه ژوئن سال 1880 ميلادي در مزرعه اي واقع در ايالت "توسکامبیا آلاباما" به دنيا آمد. زماني كه او يك سال و نيم داشت، بيماري مننژيت  سبب شد تا بينايي و شنوايي خود را از دست بدهد. سالهاي بعد براي خانواده ي هلن بسيار ناخوشايند بود؛ چرا كه آنها به اين امر آگاه بودند كه به دليل ناتواني دوگانه ي فرزندشان هيچ راهي براي برقراري ارتباط با او وجود ندارد. خود هلن هم به گونه‌اي در بدن خود زنداني بود و به تنهايي نمي توانست نيازهايش را برآورده سازد و يا در آرزوي شهرت باشد.
اگر کسی تلاش می کرد چیزی به هلن بياموزد، با مقاومت شدید او روبرو می شد. هلن در برابر کسی که می خواست او را ادب کند، خود را به زمین می انداخت و از حنجره اش صداهاي گوشخراشی درمي آورد که غیر قابل تحمل بود. بزرگترین حربه اش هم این بود که سر خود را به شدت به زمین می کوبید و همه را به ستوه می آورد. وقتی کار به اینجا می رسید، او را به حال خود رها می کردند تا هر کاری که دلش می خواهد بکند.
پدر و مادر كلر با "الكساندر گراهام بل" - كه آموزگار ناشنوايان بود - تماس گرفتند. وقتي گراهام بل، هلن را ديد، به هوش ذاتي او پي برد. او به خانواده ي هلن پيشنهاد كرد كه آموزگاري جوان به نام "آنا سوليوان" را به خدمت بگيرند تا به هلن جوان درس بياموزد. خانواده ي كلر از وضعيت مالي خوبي برخوردار بودند و مي توانستند براي فرزندشان آموزگار خصوصي بگيرند، از اين رو با خانم سوليوان تماس گرفتند.
آنا سوليوان خود نيز از بينايي نسبتا كمي برخوردار بود. او در انسيتيو "پركينز" در "بوستون" كه ويژه‌ي نابينايان و ناشنوايان بود به تحصيل پرداخت. خانواده ي هلن، آنا را در بيست و يك سالگي به خدمت گرفتند تا با آنها زندگي كند و به هلن درس بدهد. سوليوان راهي را به كار برد كه هلن بتواند آن را درك كند. اين راه شامل نشانه‌هايي بود و با فشار دادن اين نشانه‌ها روي كف دست كلر، وي آنها را درك مي كرد.
با بهره گيري از اين روش، دختر جوان به طور بي‌نظيري ‌قادر به يادگيري و برقراري ارتباط شد. هلن در هشتمين سال تولدش به شهرت رسيد و اين شهرت در سراسر زندگي او گسترش يافت. وي با كمك "آنا سوليوان"، به يكي از بزرگترين زنان دنيا تبديل شد.
"مارک تواین"، نویسنده ي بزرگ و شوخ طبع آمریکایی که نوشته هايش جانبداران بی شماری دارد، در یکی از آثار خود نوشت:
"جالب ترین شخصیت های قرن نوزدهم، به نظر من دو نفر بودند؛ ناپلئون بناپارت و هلن کلر."
زماني كه "مارک تواین"، این سخنان را به زبان آورد، هلن کلر تنها پانزده سال داشت و هنوز مشهور نشده بود. به عبارت دیگر، مارک تواین با تیزهوشی خاص خود فهمیده بود که روزي هلن یکی از جالب ترین و شگفت انگیزترین زنان قرن بیستم خواهد شد. هلن كلر به كالج "رانكليف" رفت و با كمك سوليوان كه سخنرانيها را روي كف دستش نشان مي داد، توانست مدرك خود را بگيرد. مجله ي خانوادگي زنان از هلن درخواست كرد تا زندگينامه ي خود را بنويسد و از اين راه به كنجكاوي‌هاي بي‌انتهاي مردم سراسر جهان پاسخ دهد. او زندگينامه‌ي خود را نوشت و آن را "داستان زندگي من" ناميد. هلن همچنين آموخت كه چگونه با فشار دادن انگشتانش روي گلوي خانم سوليوان و پيروي از لرزش هاي آن سخن بگويد. او نخستين نابينا و ناشنوايي بود كه به عنوان دانشجوي برجسته از كالج فارغ التحصيل شد.
هلن کلر از زمانی که در دانشگاه "رادکلیف" دانشجو بود، نگارش را آغاز کرد و این حرفه را به مدت پنجاه سال ادامه داد. وي در كنار مجموعه‌ي "زندگی من"، يازده كتاب‌ و مقاله‌هاي بی‌شمار در زمینه‌ي نابینایی، ناشنوایی، مسائل اجتماعی و حقوق زنان به رشته تحریر در آورده ‌است.
هلن كلر در سراسر زندگي خود با شمار زيادي از افراد نامي و سرشناس و همچنين تمامي افرادي كه در دوران زندگي او به رياست جمهوري امريكا رسيده بودند ديدار كرد. وي حتي به واسطه‌ي ويلون و استعداد "ياشا هايفز"، ويالونيست مشهور قرن بيستم، لذت موسيقي را تجربه نمود. هلن با حس كردن لرزش هاي ويالون مي توانست بگويد كه آهنگساز موسيقي نواخته شده چه كسي است.
او بيشتر اوقات زندگي اش را با شركت در سخنراني ها به همراه آنا سوليوان، آموزگار و دوست عزيزش سپري كرد. سرانجام سوليوان ازدواج كرد، اما با گذشت مدت زمان كوتاهي از همسر خود جدا شد و نزد هلن بازگشت. كلر به قهرماني براي نابينايان تبديل شد. وي كتابهاي گوناگوني را منتشر كرد و در اعتراض هايي [ =خرده گيري ] كه بر ضد استخدام تمام وقت كودكان زير دوازده سال در آمريكا و همچنين قانون اعدام بود، شركت مي‌كرد.
مدال طلاي موسسه ي ملي علوم اجتماعي در سال 1952 ميلادي به وي داده شد. در سال 1953 ميلادي مراسم بزرگداشتي در دانشگاه "سوربون" فرانسه براي او برپا شد و در سال 1964 ميلادي بالاترين نشانه ي گراميداشت كشوري ايالت متحده يعني مدال آزادي رياست جمهوري، از سوي رييس جمهور وقت، "ليندون ب جانسون" به وي داده شد.
 
تلاش هاي اجتماعی
هلن کلر هرگز نیاز نابینایان و نابینا - ناشنوایان دیگر را از نظر دور نمی‌داشت. هلن از دوستان دکتر "پیتر سالمون" (مدیر اجرایی خدمات هلن کلر برای نابینایان) بود كه او را در بنيان نهادن مرکزی یاری نمود که "مرکز ملی هلن کلر برای جوانان و بزرگسالان نابینا - ناشنوا" نام گرفت.
هلن کلر عضو حزب سوسیالیست آمریکا بود و در چندین انتخابات پیاپی از نامزدی "یوجین دبس"، چهره‌ي مشهور کمونیست و سوسیالیست جانبداري می‌کرد. او در زمینه‌ي حقوق زنان نیز تلاش هاي بسياري نمود و به پشتيباني از کنترل بارداری و حق رأی برای آنها پرداخت. او همچنين عضو اتحادیه‌ي کارگری چپ "کارگران صنعتی جهان" بود و در مطلبی به نام "چرا به کارگران صنعتی جهان پیوستم"، بيان نمودکه چگونه تحت تأثیر اعتصاب لارنس به عضویت این اتحادیه درآمده است.
هلن کلر از جانبداران انقلاب روسیه بود و در يادداشت هايي چون "به روسیه‌ی شوروی کمک کنید" و "روح لنین" به این قضیه می‌پردازد.
هلن کلر یك زن کور بود، اما در تمام دوران زندگی خود، صدها برابر یك آدم عادي و در زمینه‌های گوناگون کتاب خوانده بود. او حتي بیشتر از بسياري از افراد تندرست، موزیک گوش می کرد و خوشي را درك مي‌كرد.
از آنجا كه وجود یك بانوی نابينا و ناشنوا - که برخلاف تمام این دشواري‌ها، صحنه‌ي زندگی و مبارزه را ترک نکرد و هيچگاه ناامید، منزوی و گوشه‌گير نشد - برای مردم جالب و حتی شگفت انگیز بود؛ وقتی قرار شد از زندگی او فیلمی تهیه كنند، خود هلن، اجرای نقش نخست (نقش هلن کلر) را به عهده گرفت و زندگی پر ماجرایش را بازسازی کرد.
هلن کلر  كه از سال ۱۹۳۶ به "کانکتیکات وستپورت" رفته بود، تا پایان عمر در آنجا ماند و  در ژوئن ۱۹۶۸ در سن ۸۷ سالگی درگذشت.
بنيادها و انجمن هايي از هلن به يادگار مانده كه هدف آنها پايان بخشيدن به مشكل نابينايي است. جايزه‌ي هلن به كساني داده مي شود كه توجه عموم را پيرامون پژوهش روي موضوع نابينايي متمركز مي‌كنند.
در مراسم خاكسپاري هلن، سناتور "لیستر هیل" درباره‌ي او چنین گفت:
«او زنده خواهد ماند و یکی از چند نام جاویدانی است که آفريده شده‌اند، اما نه برای مردن. روح او برای همیشه باقی می‌ماند و نسلها می‌توانند داستان‌های بسیاری را از زنی روایت کنند و بخوانند که به جهانیان نشان داد هیچ مرزی برای شجاعت و ایمان وجود ندارد.»
 
هلن کلر در وصف و گرامیداشت یاد آموزگار خود چنین سروده است:
به ژرفاي نومیدی رسیده بودم و تاریکی، چتر خود
بر همه چیز کشیده بود که عشق از راه رسید و
روح مرا رهایی بخشید
فرسوده بودم و خود را به دیوار زندانم می کوبیدم
حیاتم تهی از گذشته و عاری از آینده بود و مرگ،
موهبتی بود که مشتاقانه خواهانش بودم
اما کلامی کوچک از انگشتان دیگری ریسمانی شد
در دستانم، به آن ورطه ي پوچی پیوند خورد و قلبم با شور زندگی شعله ور شد
معنای تاریکی را نمی دانم، اما آموختم که چگونه بر آن غلبه کنم



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه هلن كلر , ,
تاریخ : جمعه 7 تير 1391
بازدید : 1183
نویسنده : شیخ پاسکال

هرمان هسه در دوم ژوئیه‌ي سال ۱۸۷۷ میلادی در شهر "کالو" واقع در "بادن- وورتمبرگ" زاده شد.پدرش از اهالی "استونی" در سواحل دریای "بالتیک" و مادرش، سویسی بود. پدر هرمان هسه، مدیریت سازمان انتشارات مبلغين [ =پيام گزاران ] پروتستان را به عهده داشت. مادرش دختر هند‌شناس سرشناس، دکتر"هرمان گوندرت" و مدیر اتحادیه‌ي ناشران "کالو" بود.
کتابخانه‌ي باشكوه پدربزرگ و پيشه‌ي پدر، نخستين باب آشنایی هرمان هسه جوان با ادبیات بود. وي با كمك پدر و مادرش که مبلغان [ =پيام گزاران ] مذهبی در هندوستان بودند، به جهان‌بینی و انديشه‌هاي فلسفی هند دست یافت. او که از آغاز جوانی دارای روحی حساس و ضربه‌پذیر بود، در برابر نابرابری‌های جامعه و تضاد درونی با پدر و مادرش، در سن پانزده‌سالگی از مدرسه‌ي کلیسائی "ماول‌برون" - که از آن بورس تحصيلی در رشته‌‌ي الهیات پروتستانتیسم داشت - گريخت و سپس در "کانشتات" یک دوره‌ي یکساله را آغاز و چندی پس از آن، در شهر "کالو" به کارآموزی در یک کارگاه ساعت‌سازی ويژه‌ي برج‌های کلیسا، سرگرم و پس از پايان این دوره، در شهر "توبینگن" در رشته‌ي کتابفروشی به مدت سه‌سال، (۱۸۹۵ - ۱۸۹۸ میلادی) به کارآموزی پرداخت.
وي در سن سيزده سالگی بر آن بود که "یا سراينده شود یا هیچ." از اين رو در سال 1899 نخستین سروده‌ي خود را انتشار داد.
هسه در سال ۱۹۱۲ میلادی به سوییس رفت و در سال ۱۹۲۳ میلادی، شهروندي آن کشور را پذیرفت و برای بار دوم ازدواج کرد.
هرمان هسه به عنوان پرخواننده‌ترین نویسنده‌ي اروپائی در قرن بیستم شناخته ‌شده‌ است.
هرمان هسه در كتابهاي خود، مبارزه‌ي جاودانه‌ي روح و زندگی را ترسیم نموده و با نگرشی هنرمندانه، در پي برقراري هماهنگي بین این دو پدیده‌ي قلم فرسوده‌ است. گرایش به رومانتیسم و طبیعت‌گرایی، از نمود‌های چشم‌گیر آثار كهن‌‌تر هسه است. این سبک در یکی از نخستين رمانهای او به نام "پیتر کامنسیند" (۱۹۰۴)، که با پيشباز بی‌نظیری روبرو شد، به چشم می‌خورد. این کتاب، شرايط مالی نویسنده را دگرگون ساخت. هسه در همان سال با "ماریا برنولی" ازدوج و تا سال (۱۹۱۲ میلادی) زندگی مشترک خود را ادامه دادند.
 
داستانهاي هرمان هسه
پیتر کامنسیند (Peter Camenzind) ۱۹۰۴
داستان زندگی جوانی است که دهکده‌ي کوچک خود را رها می‌کند تا سراسر جهان را زیر پا گذارد، ولي او جویای هنر است و به زیبایی‌هاي زندگی می‌نگرد. هسه با كمك او ديدگاههای شخصی خود را درباره‌ي هنر و سرنوشت آن بیان مي‌کند و در جریان این جهانگردی، برتری زندگی طبیعی را بر تمدن شهری نشان مي‌دهد و تمدن غرب را سخت سركوب مي‌كند. پیتر، قهرمان کتاب، پس از سرخوردگی از گردش و جهانگردي، به سرگردانی خویش پایان می‌دهد و به دهکده‌ي کوچکش بازمی‌گردد و کمر بازسازي آن را برمی‌‌بندد. هسه در این داستان، مسائل کودکی و نوجوانی را بيان کرده و کسانی را وصف می‌کند که در جستجوی شناخت شخصیت خویش‌ هستند و در بيشتر موارد، گناهكار و گریزان از محیط زندگی، خود را به خطر می‌اندازد.
 
زیر چرخ (Unterm Rad) ۱۹۰۶
این رمان یکی از آثار بنيادي هرمان هسه و نمایشی از تضاد بین آزادی‌های فردی و فشارهای ويران كننده در جوامع مدرن است. هسه در این رمان، سایه‌روشن‌هایی از دوران کودکی خود و برادرش "هانس" را ترسیم کرده است. زندگی در مدرسه‌‌ي کلیسای "ماول‌برون"، دوران کارآموزی و تصویر مناظر رؤیایی شهر زادگاهش، تراوشی از تجربه و دیدگاه نویسنده ‌است که در اين کتاب، جان گرفته‌اند. فضای رومانتیسم چيره بر ماجرا، به قلم توانای هرمان هسه به دادگاهی تلخ بر ضد نظام آموزشی که تلاش در سرکوب کردن استعدادها داشت، تبدیل شده‌ است.
 
گرترود (Gertrud) ۱۹۱۰
این رمان بخشی از سرگذشت نویسنده ‌است و شناخت فلسفی او را از "مسأله‌‌ي تنهایی" بيان مي‌دارد. در نظر هسه، زندگی یعنی تنهایی، انسان همیشه تنهاست و هنرمند تنهاتر از دیگران. داستان "گرترود"، اعترافات یک موسیقیدان است.
 
رُسهالده (Rosshalde) ۱۹۱۴
این کتاب نیز مانند گرترود، اعترافات یک هنرمند است؛ یک نقاش هنرمند. این دو اثر را می‌توان مکمل یکدیگر دانست.
 
سیدارتا (Siddhartha) ۱۹۲۲
هرمان هسه در این کتاب، افزون بر تحلیل مبانی فلسفه آسیايی (هندی)، آرزوي خود را به یافتن روشی در جهت از بين بردن بحران جوامع بشری نشان داده ‌است. داستان به گرد فرزند برهمانی دور می‌زند که در پی مداواست. سیدارتا نام این جوان است که در راه رسیدن به هدف، خودبینی و آلایش عشق شهوانی را که همانند زنجیرهای گران، بازدارنده بودند، به نرمی می‌گسلد و تضاد سرکش روح و زندگی را به فرایندی آشتی‌پذیر در نفس رنج کشیده‌ي خود مبدل می‌سازد.
این کتاب نگرشی بر ریشه‌های روانشناسی در مذاهب جهانی و مکاتب خرد است و هسه نیز در جستجوی رسیدن به مؤلفه‌ای است که تفاهم بین دو فرهنگ شرق و غرب را عملی سازد. شماری از صحنه‌های سیدارتا تابلوهای مثنوی مولوی را برای خواننده ترسیم می‌نماید. "هنری میلر" درباره‌ي این کتاب می‌گوید :
"سیدارتا داروی شفابخشی است که از انجیل دوران جدید كارسازتر است."
 در پی ارتباط هرمان هسه با آلمان از راه تفسیر و تعبیر آثارش بدست آمریکایی‌ها، ديدگاههاي مذهبی و سنت‌گرايی مشهود در نوشتارهایش، از دید خوانندگان مخفی ماند. در همین راستا، نویسنده‌‌ي اتریشی "پتر هانکه" در سال ۱۹۷۰ با شگفتي اعتراف می‌کند :
"من کتابهای هسه را با کنجکاوی و سرگشتگي تمام، خواندم. این مرد نه تنها یک شخصیت برجسته‌ي رومانتیک شناخته شده از سوي آمریکایی‌هاست، بلکه نویسنده‌ای خردمند است و مي‌توان به او باور داشت."
 
گرگ بیابان (Der Steppenwolf) ۱۹۲۷
این داستان به گونه‌اي استعاری، روح آسیب دیده‌ي مردم پس از جنگ، مردم شهرنشین و متمدن را نشان می‌دهد که ناگهان در وجود خود، پيدايش خوی حیوانی یا مردی گرگ‌ صفت را مشاهده می‌کنند. در کتاب گرگ بیابان، هسه باز هم قلم خود را متوجه موضوعات [ =جستارهاي ] اجتماعی می‌كند. شخصیت بنيادي کتاب، "هاری هالر"، نماد مبارزه با دشواري‌هاي دهه‌ي سوم قرن بیستم می‌باشد.
 
نارسیس و گلدموند (Narziss und Goldmund) ۱۹۳۰
با این کتاب، دوره‌ي دیگری از نوآوري هسه آغاز می‌گردد. این اثر بيشتر از آنچه به نظر می‌رسد، متوجه زوایای تاریک روح و زندگی و پیشگامان این چالش است. نويسنده در اين كتاب، در پی یافتن راهكاري آشتي‌جويانه براي سازش است.
هرمان هسه در سال ۱۹۳۱ برای بار سوم با خانم "نینون آوسلندر" ازدواج کرد.
 
سفر به شرق (Die Morgenlandfahrt) ۱۹۳۲
هسه در این داستان، درک تازه‌ای از زندگی به دست می‌دهد و از جهان انسانیت، پرتویی از کمال مطلوب را بيان مي‌دارد؛ که زندگی، هميشگي و زايشي دوباره است. بنابر گفته‌ي خود هسه، سفری روحانی است، نه سفری جفرافيايي. سفر به شرق، نشانی از دگرگوني انديشه‌ي نویسنده را از فردیت‌گرایی به اندیشه‌ای توده‌گرا و اجتماعی، در خود دارد.
 
بازی تیله‌های شیشه‌ای (Das Glasperlenspiel) ۱۹۴۳
این رمان بزرگ در دو جلد انتشار یافت. رويدادهاي این رمان در قرن بیست و سوم میلادی می‌‌گذرد و هسه، خواننده را با خود به سرزمین کمال مطلوب که به آن نام "کاستالی" Castalie داده، می‌کشاند؛ سرزمینی که آرزومندان جهان معنا، دور از هياهوي جهان در آن سکونت دارند؛ این سرزمین، نمایشی از آميزش فلسفه‌ي غرب با عرفان شرق، زیبایی با افسون، فرمول‌های دقیق علمی با ترنم موسیقی است. سرگذشت قهرمان کتاب، سرگذشتی است که هسه خود آرزوی آن را در سر می‌پروراند. نظر هسه آن است که بشر در هیچ مرحله‌ای از زندگی نباید پس بماند و پیوسته باید در دایره‌ای تازه نفوذ کند؛ همچنان که در "بازی تیله‌های شیشه‌ای"، تیله‌ها باید پیوسته پیش بروند، زیرا سرشت بازايستادن را نمی‌شناسند.
نوشته‌هاي هسه دربرگيرنده‌ي دهها هزار نامه، هفتاد ميلیون نسخه کتاب و نوشته‌های گوناگون در سرتاسر جهان می‌باشد. افزون براین، هرمان هسه با بیش از شصت نشریه‌ي پیشرو همکاری می‌کرد. وی در سال ۱۹۴۶ میلادی به دریافت جایزه‌ي نوبل ادبیات نايل شد. از سال ۱۹۳۲ میلادی جایزه‌ای به نام او (Hermann-Hesse-Preis) به دیگر نویسندگان برگزیده داده می‌شود.
 
 
بحران روحی و پایان زندگی
هرمان هسه به سبب بیماری همسرش که مبتلا به شیزوفرنی بود، در سال (۱۹۱۶) به یک بحران عمیق روحی (افسردگی) دچار شد و تحت درمان قرارگرفت. هسه در کتاب "دمیان - روایتی از جوانی"، عناصر ساختاری روان‌تحلیلی را ترسیم نمود. این کتاب به دلیل جو دشمنانه‌اي که برضد وی و بر فضای سیاسی- اجتماعی آلمان چيره بود، با نام ساختگي "امیل سینکلر" منتشر شد که در چاپ شانزدهم، نام راستين نویسنده آشکار گردید. سالهای ۱۹۱۸ - ۱۹۱۹ میلادی، سالهای جدایی از خانواده، گوشه‌گیری و سكونت در "تسین" بود. این رويدادها، ردپای خود را به روشنی در داستانهای کوتاه وی به جا گذاشته‌است، مانند:
- کلاین و واگنر، ۱۹۱۹
- آخرین تابستان کلینگزور، ۱۹۱۹
وی در سال 1945 به دریافت "جایزه‌ي ادبی گوته" نایل گشت و در سال 1946، آکادمی سوئد، "جایزه‌ي ادبی نوبل" را به سبب نوشتن کتاب "آقای لودی: بازی مهره‌های شیشه‌ای" به وی اهدا نمود.
هسه پس از سال 1943 ، دیگر رمانی ننوشت ، ولي به چاپ نوشتارها، نامه‌ها، سروده‌ها و داستانهایش ادامه داد. رمان هسه در دهه‌ي 1950 در کشورهای انگلیسی زبان، محبوبیت بسیار یافت؛ یعنی جایی که نقد ارزش های بورژوازی و دلبستگي به فلسفه‌ي دین شرق و روانشناسی یونگ، پژواک نگراني‌های نسل جوان بود.
وی كه به عنوان پرخواننده‌ترین نویسنده‌ي اروپایی قرن بیستم شناخته شده است، در نهم اوت ۱۹۶۷ میلادی در "تسین" سوئیس درگذشت.
 
وي در شب میلاد مسیح سال 1961، چكامه‌اي با نام  "زمانی هزار سال پیش" سرود:
 
بی امان و نگران سفری دیگر
برانگیخته از رؤیایی گسیخته
در دل شب می شنوم
خشاخش آشنای بامبوهایم را
خوش دارم بالهایم را بگسترم
و از حصاری که مرا فرا گرفته بگریزم.
 
هرمان هسه در ايران
در بیست سال گذشته، هرمان هسه از پرخواننده‌ترین نویسندگان آلمانی زبان در ایران بوده است. از آثار او تاکنون بیش از هشتاد برگردان گوناگون صورت گرفته و رمانهای بنيادي او حتی گاه با پنج برگردان ديگرگون ارايه شده است. با وجود اين، برای دوستداران فهم و بازگشایی مفاهیم نهفته در آثار هسه، تاکنون، سرچشمه و راهنمایی فراگير در زبان فارسی موجود نبوده است که به نقد و تحلیل آثار گوناگون این نویسنده پرداخته باشد.
کتاب "شناختی از هرمان هسه"، نخستین اثر در زبان فارسی است که در کنار شناساندن هرمان هسه، به تحلیل انتقادی و تفسیر مهمترین آثار این نویسنده می‌پردازد.
 همچنین این اثر افزون بر تحلیل رمانهای بنيادي هسه از زوایای ديگرگون و شیوه های گوناگون نقد ادبی، با پرداختی به ویژگی‌های و مشترکات همه‌ی آثار او و نیز پیوست‌های سودمند و بایسته‌ای چون سالشمار، کتابشناسی آلمانی، کتابشناسی و نوشتار شناسی فارسی آثاری که از هسه یا درباره‌ی او تاکنون منتشر شده است، کامل‌ترین سرچشمه و راهنمای شناخت جهان داستانی هرمان هسه در زبان فارسی به شمار می رود.
رضا نجفی در کتاب شناختی از هرمان هسه می‌گوید :
«هسه از هنگام زايش در "کالو" و نزدیک جنگل سیاه تا هنگام مرگ در "مونتانیولا" در کنار دریاچه‌ي "لوگانو"، هرگز از طبیعت جدا نبود و كارآمدي طبیعت را نمی‌باید در آثار هسه دست کم گرفت.»
به گفته‌ي این خرده‌گير، شباهت و همانندی جغرافیایی و طبیعت سوییس با ناحیه‌ي "شواب" (زادگاه هسه) در آلمان، او را نسبت به پدیده‌ي مرزهای سیاسی، بی‌اعتقاد [=ناباور] ساخت و به مخالفت با ناسیونالیسم آلمانی برانگیخت. طبیعت آشنای سوییس، كوچ كردن را برای او ممکن کرد و با گوشه‌گيري در طبیعت، آفرینش كارهاي ادبی هسه به ثمر رسید.



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه هرمان هسه , ,
تاریخ : جمعه 7 تير 1391
بازدید : 1470
نویسنده : شیخ پاسکال

«هربرت اسپنسر» یکی از بزرگترين فیلسوفان سده نوزدهم به شمار می‌رود. او در روز 27 آوریل سال 1820 میلادی در شهر صنعتی، گرفته و غمبار «داربی» انگلیس به دنیا آمد. پدر او و جدش آموزگار بودند و خود وی نیز در هنگام تحصیل، به ریاضیات و علوم فنی علاقمند شد و مهندسی را آموخت. اما از آموزش منظم و روشمندی برخوردار نبود و معلومات فراوان و پراکنده خود را از راه تجربه شخصی به دست آورد.
پس از تحصیلات مقدماتی، در سال 1837 به عنوان مهندس راه و ساختمان وارد شرکت راه آهن شد و این شغل را تا سال 1847 ادامه داد. در این دوره به مطالعات شخصی‌اش ادامه داد و آثاری را در زمینه‌های علمی و سیاسی منتشر کرد. اسپنسر در سال 1848 سردبیری مجله اکونومیست را به عهده گرفت و به سال 1850، نخستین اثر بزرگش را با عنوان «ایستایی اجتماعی» تکمیل کرد. در زمان نوشتن این کتاب، بیماری بی‌خوابی اش آغاز شد و مسایل ذهنی و روانی‌ خاصی را برایش به وجود آورد. اسپنسر در تمام طول زندگی خود از یک رشته فروپاشیدگی‌های عصبی رنج می‌برد.
در سال 1853 ارثیه‌ای به او رسید که اجازه داد شغلش را ترک کند و بقیه زندگیش را به عنوان یک پژوهشگر بگذراند. او با شیفتگی و درایت خویش به آموختن مطالب و دست‌آوردهای دانشمندان زیست‌شناس مانند لامارک و کارپنتر پرداخت و دریافت‌های خود را در زمینه جامعه‌شناسی به کار گرفت. 
او هرگز درجه یا مقام دانشگاهی به دست نیاورد. هرچه که بیماری جسمی و روانی اسپنسر بیشتر می‌شد، بازدهی پژوهشی‌اش نیز افزایش می‌یافت. وي سرانجام نه تنها در انگلستان بلکه در سراسر جهان بلند آوازه شد. از جمله دلایل شهرت او پشتیبانی «اندرو کارنگی» میلیاردر مشهور آمریکایی دانسته‌اند.
مهمترين علاقه اسپنسر مطالعه دگرگونی در ساختارهای اجتماعی است. از نظر اسپنسر، تکامل از یک وضعیت نامعین، نامنسجم و یکدست به وضعیت منسجم، ناهمگون و چند‌دست (متکثر) حرکت می‌کند. هرچه تمایز بیشتر باشد، انسجام بیشتر خواهد شد و وابستگی تقویت می‌شود. از آغاز عمر به بحث درباره مسایل سیاسی، دینی و فلسفی علاقه داشت و از طریق مطالعه و تحقیق در علوم طبیعی به نظریاتی متحول و پیشرو دست یافت. در این راه، رنج هاي فراواني برد و ضعف پیری مانع کارش نگردید. وقتی که به این کار همت گماشت، کتاب معروف داروین هنوز نوشته نشده بود و زماني كه این کتاب منتشر شد، اسپنسر در فلسفه و ديدگاه خود استوارتر گردید و از تحقیقات داروین نیز استفاده کرد. اسپنسر مانند «سن سیمون»، «آگوست کنت» و «کارل مارکس» به دنبال تفسیر جامعه و تغییر آن بود.
اسپنسر در شناخت شناسي، روند قرن نوزدهم به سوي پوزيتيويسم را پذيرفت؛ بدين معنا كه تنها شناخت معتبر از جهان را در علم مي توان يافت. اخلاق شناسي او به پيروي از «بنتام» و «استوارت ميل» فايده باورانه بود. يعني لذت و درد به عنوان نشانه هاي خوشي و ناخوشي در فرد معيار ارزش هستند. فلسفه تلفيقي او در كتاب هايي تشريح شد كه در فاصله زماني سال ها نوشته شده بودند. او هم در زيست شناسي و هم در روان شناسي، وجود تكامل لاماركي را پذيرفت. به اين معني كه در هر محيط خاص گرايشي در هر جانور وجود دارد كه از خويش آنچه كه بايد بسازد و در اين راه با ناكام گذاشتن مداخله هاي ناسازشي سرانجام به هدف خود خواهد رسيد. اين گرايش ها به شكل عادات اكتسابي كه وراثتي مي شوند، تجلي مي يابند. اسپنسر نتوانست بپذيرد كه گربه ها تنها از طريق تغييرات تصادفي و انتخاب طبيعي منشا مي گيرند.
به عبارت ديگر عملاً سازش مستقيم با فشارهاي محيطي مسئول تغييرات زيست شناختي هستند. علاوه بر اين تكامل شامل پيشرفت جوامع در جهت تعادل پوياي افراد است. پس شرايط انساني كمال پذير است. زيرا توانايي هاي انسان كاملاً با زندگي در جامعه سازش مي يابند، يعني شر و رفتار غيراخلاقي سرانجام ناپديد خواهد شد. ايده هاي او درباره تكامل پيش از انتشار آثار اصلي داروين به چاپ رسيد و «آلفرد راسل والاس» از نوشته هاي او متاثر بود. او در سال ۱۸۶۰ میلادی شاهکار زندگی خود را به نام «تکامل» آغاز کرد. اسپنسر اعتقاد داشت که تکوین اجسام به اهتمام اجزای متشکل در درون خود صورت می‌گیرد. مبدأ چنین انديشه اي که تکامل به طور مستقل و خارج از مشیت الهی یا قدرت دیگری انجام می‌گیرد، در عهد خود فرضیه‌ای انقلابی بود. اسپنسر علاوه ‌بر زیست‌شناسی به قلمرو جامعه‌شناسی و سپس «اخلاق» که احتمالأ در آن دوره به عنوان درجات مترتب در نظم پدیده‌ها به شمار مي رفت، روی آورد. اسپنسر موفق شد با ارایه اصولی که از فرضیه تکامل برگرفته بود، فلسفه عمومی را بارور سازد. او بر اين باور بود که کهکشان به صورت مجموعه‌ای عظیم حرکت می‌کند و پیوسته در جهت کسب ویژه‌گی‌ها و تفکیک و تنظیم عناصر، تکمیل می‌گردد و در این مسیر به هماهنگی بیشتر بین عناصر تشکیل‌دهنده می‌پردازد. در مجموعه رسالات زیست‌شناسی (۶۷-۱۸۶۴)، اسپنسر از نظرات «چارلز داروین» و «آلفرد راسل والس» درباره تقسیم کار بین سازواره‌ها سود جسته است.
اسپنسر مردی جدی، منطقی و از اوهام شاعرانه به کلی دور بود. او همچنين فاقد ذوق و شور و عشق و زیبایی های زندگی بود. اسپنسر هشتاد و سه ‌سال زندگی کرد و سرانجام در ۸ دسامبر ۱۹۰۳ میلادی در «برایتون» درگذشت. پس از مرگش بنا به وصیت خود او، جسدش سوزانده شد.
یکی از جالبترین ویژگی های اسپنسر که باید آن را علت تنک مایگی فکریش به شمار آورد، بی‌علاقگی اش به خواندن آثار دیگران بود. از این جهت به اگوست کنت که «بهداشت مغزی» را رعایت می کرد، شباهت داشت. درباره نیاز به خواندن آثار دیگران، خود اسپنسر گفت:
«در سراسر زندگیم یک اندیشه‌ورز بودم نه یک مطالعه‌گر، و می‌توانم هم آواز با هابز بگویم که اگر به اندازه‌ی آدمهای دیگر مطالعه می‌کردم، چیز زیادی یاد نمی‌گرفتم».
به گفته اسپنسر، افکارش ناخواسته و به گونه شهودی به ذهنش راه می‌یافته است! او می‌گفت که «افکارش اندک اندک و بدون مزاحمت عوامل خارجی و بدور از هرگونه قصد آگاهانه و یا کوشش قابل توجهی» پدیدار می‌شد. اسپنسر یک چنین شهودی را بسیار کارآمدتر از مطالعه و اندیشه دقیق می‌انگاشت؛ «راه حلی که از این طریق به دست می‌آید، احتمالا درست‌تر از آنی است که در پی کوشش از پیش تعیین شده‌ای که غالبا اندیشه را منحرف می‌کند، شکل می‌گیرد».
اسپنسر از همین بی علاقگی اش به مطالعه جدی آثار دیگران، لطمه هایی نیز دید. در حقيقت، زمانی هم که اثر دیگری را می‌خواند، غالبا برای آن بود که تاییدی برای افکار شخصی  خود بیابد. او افکاری را که با افکار خودش هم‌خوانی نداشت، نادیده می‌گرفت. چالز داروین که در همان روزگار زندگی می‌کرد، درباره اسپنسر گفته است : «اگر او خود را به ملاحظه بیشتر عادت می‌داد ... حتی به بهانه از دست دادن برخی از قدرت تفکرش، مرد درخشانی می‌شد».
بی‌اعتنایی اسپنسر به قواعد پژوهشگری، او را به یک رشته افکار ناسنجیده و بی‌پایه‌ای درباره تکامل جهان سوق داد. به همین دلایل، جامعه شناسان در سده بیستم روش اسپنسر را رد کردند و پژوهشگری دقیق و تحقیق تجربی را به جای روش او برگزیدند.



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه هربرت اسپنسر , ,
تاریخ : جمعه 7 تير 1391
بازدید : 1162
نویسنده : شیخ پاسکال

هراکلیتوس ‏که در متن‌های فارسی هرقلیتوس و هراکلیت نیز خوانده شده، از فیلسوفان دوره پيش از سقراط است. درباره تاريخ تولد و مرگش اختلاف نظر وجود دارد. دانشنامه هاي چپ و سوسياليست آنرا بين سالهاي 483-544 پيش از ميلاد و دايره المعارف هاي ليبرال درغرب، آنرا بين سالهاي 480-550 قبل از ميلاد ميدانند.
وی در افه سوس، یکی از شهرهای آسیای صغیر در یونان باستان، متولد شد. شهر افه سوس كه دومين شهر بزرگ يونان بود، نزديك ميلتوس قرار داشت و در حال حاضر، در ترکیه کنونی است. افه سوس در آن زمان يكي از شهرهاي مهم عصرباستان با عجايب هفتگانه معماري و ساختماني بود. هراكليت از نظر طبقاتي ، يك اشراف زاده و يا شاهزاده خلع يد شده بود. شهر محل تولد او يكي از مستعمره هاي يونان در غرب آسياي صغير و مدتي پايتخت آسيا ، يكي از ايالتهاي رومي بود.
پدرش، بلوزون يا بليزون، از نوادگان آندروكلس، مؤسس «مهاجرنشين» محل اقامت خودشان بود كه او هم فرزند كودروس حاكم خودكامه آتن بود. به سبب چنين اصل و نسبي، خانواده‌اش هميشه به اسم و رسم شاهانه خود، به عبارت ديگر بالاترين شغل شريف شهر تفاخر مي‌كردند. هراكليت به عنوان فرزند ارشد خانواده قانوناً بايد شخص اول شهر مي‌شد، اما وقتي نوبت به او رسيد، ترجيح داد كه به سود برادرش كناره‌گيري كند. او همنوعان خود و به ويژه بي‌خبران و خرافاتي ها را كلاً خوار مي‌شمرد.
هراكليت يكي از اولين روشنگران فرهنگ غرب است. با توجه به آثار محدودي كه از او به ما رسيده، مي توان گفت كه او فيلسوفي پويا بود و نه ايستا. هراكليت يكي از اولين فيلسوفان خردگراي يونان پيش از سقراط است. چون او براي يافتن جواب و حل مسايل جهان به طبيعت توجه مي كرد، او را يكي از فيلسوفان طبيعي مي دانند. منتقدين چپ، هراكليت را فيلسوفي ماترياليست و يكي از ديالكتيسين هاي مشهور عصر باستان به شمار مي آورند.
هراكليتوس از معروفترين فيلسوفان پيش از سقراطی است كه بسياری از فلاسفه بزرگ غرب مانند افلاطون، هگل، نيچه، هايدگر و لنين ، فلسفه او را مورد توجه قرار داده اند.
هراکلیتوس تفاوتی عمده با سه فيلسوف طبيعی ميلتوسی داشت. او برخلاف سه فيلسوف قبلی كه بدنبال ماده اوليه طيبعت می گشتند، تلاش خود را روی آهنگ تغييرات طبيعت و چگونگی اين تغييرات متمركز كرده بود. او تغيير دايمی، جريان داشتن و سيال بودن را سرشت و خصلت اصلی طبيعت می دانست. شايد به خاطر همين توجه به تغييرات باشد كه او آتش را به عنوان اصل و مبدا مطرح می كند. البته بايد توجه داشت كه نقش آتش برای هراكليتوس، مانند نقش آب برای طالس، يا هوا برای آناكسيمنس نيست و آتش برای او بيشتر جنبه سمبوليك دارد.
در يك رودخانه دو بار نمي توان شنا كرد. جنگ، پدر همه چيزها است. اين دو، مشهورترين جملات فيلسوفي بنام هراكليت در بيش از دو هزار سال پيش هستند. جنگ را امروزه به شكلهاي بحث، جدل، مبارزه و غيره ترجمه مي كنند. براساس روايتي مشكوك، هراكليت، يكي از اولين فيلسوفان يونان باستان، با داريوش پادشاه ايراني، به صورت مكاتبه اي رابطه داشت. او همچون زردشت احترام خاصي براي عنصر آتش در پروسه تشكيل جهان و طبيعت قايل بود.
به نظر هراكليت، جهان آفريده خدايان و يا انسان نيست، بلكه تضاد و مبارزه اضداد باعث؛ حركت، زندگي، تغيير و تحول آن مي شود. او بيش از 2000 سال، علم و فلسفه غرب را تحت تاثير نظرات خود قرارداده است. هراكليت تحت تاثير فلسفه متحرك و پوياي شرق قرار داشت. ماركس،انگلس و لنين با احترام از اهميت او براي انديشه بشري ياد كردند. سقراط مي گفت، يك غواص دلي لازم است تا انسان كنجكاو بتواند جملات او را بفهمد. هگل، هراكليت را روشنگري عميق ناميد كه باعث تكامل آغازين و رشد كودكي علم فلسفه شد. نيچه بيان مي دارد كه آثار و نظريات هراكليت هيچگاه كهنه نخواهند شد. به نظر مورخين سير انديشه بشر، افلاطون، هگل، ماركس، نيچه و فيلسوفان كلبي تحت تاثير نظريات هراكليت قرار گرفته اند. گرچه قانون تضاد هراكليت تاثير مهمي روي هم عصران خود گذاشت، ولي بارها مورد سوء تفاهم نيز قرار گرفت و به غلط تفسير شد. داروينيستها سعي نمودند با تكيه بر آموزش تئوري مبارزه اضداد، پايه تئوريكي براي نظريات خود، از جمله تئوري تكامل و تنازع بقا، بيابند. هراكليت خود نيز از موضعي غيردمكراتيك به انتقاد از برخي از نظريات روشنفكران زمان خود مانند  دمكريت، فيثاغورث، هومر و هزويد پرداخت.
طبق نظر طبيعي قانون تضاد وحركت هراكليت، عملي كردن دمكراسي وعدالت در درازمدت در يك جامعه غيرممكن است. او به دليل اعتراض به هرج و مرجهاي دمكراسي نورس زمان خود، به كوه زد و در غاري زندگي نمود و براثر استفاده ناشيانه از گياهان ناشناخته ، در سن 60سالگي در تنهايي وسكوت كوه و دره درگذشت. هراكليت در اواخرعمرچنان سرخورده شده بود كه ميگفت بجاي شركت در مسايل اجتماعي و دمكراسي، بهتر است فيلسوفان در جاي خلوتي به قاب بازي با نوجوانان بپردازد.
اوعامل آفرينش دنيا را «عقل جهان» ناميد. لوگوس (Logos)، واژه مورد استفاده او، هزاران سال است كه به شكلهاي مختلف ترجمه و تفسير مي شود، گرچه درزبان يوناني معني خرد مي دهد. هراكليت بجاي خدا، از عقل مطلق نام مي برد. خداي او با خدايان اسطوره اي مرسوم آن زمان فرق دارد. به نظر او قانون نظم جهان، همان خرد كل است كه گاهي نيز به معني آتش و انرژي و حركت اوليه معرفي مي گردد. به نظر هراكليت، دنيا ابدي است و با كمك عقل جهان مي چرخد.غير مادي دانستن خرد جهاني باعث شد كه افلاطون و فيلسوفان هلني آنرا تصوري از خداي امروزي بدانند كه بعدها درمذهب مسيحيت مورد استفاده يا سوء استفاده روحانيت قرارگرفت. هراكليت روح و پرواز آن پس از مرگ را نيز قبول نداشت. به عقيده او با هجوم مرگ، روح تبديل به بخشي از عقل جهان مي گردد.
او از جمله وظايف فلسفه را، بيداركردن انسانهاي به خواب رفته و افشا نمودن اشتباهات قواي حسي انسان، در ضمن شناخت مي دانست. هراكليت مي گفت براي شناخت، بايد بجاي استفاده از تجربيات قواي حسي فيلسوفان طبيعت گرا، تفكر و خرد را بكار برد. بنظر او چون علوم تجربي قادر به درك راز طبيعت نيستند، فلسفه بايد با كمك عقل و خرد، منطق و ديالكتيك، آن را كشف نمايد. هراكليت به خاطر استفاده از جملات و كلمات سمبليك و استعاره اي، به فيلسوف مرموز و تاريك معروف شد. به همين دليل، مخالفين هراكليت ماترياليست بودن او را نفي مي كنند. مشهورترين اثر او «درباره طبيعت» نام دارد كه شامل جملات قصار، قطعات كوتاه فلسفي و واژه هاي دوپهلو است. او مي گفت، معلومات عمومي داشتن، دليل حكمت و دانايي و فيلسوف بودن نيست. هراكليت در آثارش به موضوعات و مقوله هايي مانند اخلاق، سياست، الهيات، عقل، ستاره شناسي، لغت شناسي و غيره نيز پرداخته است.



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه هراكليت , ,
تاریخ : جمعه 7 تير 1391
بازدید : 1020
نویسنده : شیخ پاسکال


«لئوناردو داوینچی» در ۱۵ آوریل سال ۱۴۵۲، در یک روستای توسکانی زاده شد. او را به كارگاهي در فلورانس فرستادند تا نزد «آندرئا دل وروکیو» (۱۴۳۵-۱۴۸۸) که نقاش و پیکرتراش بود، آموزش ببیند. «وروکیو» از شهرت بسياري برخوردار بود؛ به گونه اي که ساخت بنای یادبود «بارتولومئو کولئونی»، سردار نظامي شهر ونيز را به او سپردند.
داوينچي از دانشمندان و هنرمندان ایتالیایی دروه رنسانس است که در رشته‌های ریاضی، معماری، موسیقی، کالبدشناسی، مهندسی، تندیسگری، نقاشی و هندسه مهارت فراواني داشته است. داوینچی را کهن ‌الگوی «فرد رنسانسی» دانسته‌اند. بیشتر شهرت او به دليل نگارگری نقاشی‌های «شام آخر» و «مونالیزا» است.
لئوناردو جوان در كارگاهي که قابلیت ساخت چنین شاهکارهایی را داشت، می‌توانست چیزهای زیادی بیاموزد. وي در آنجا با رموز فنی ریخته گری و کارهای فلزی آشنا شد و آموخت كه چگونه با مطالعه و مشاهده دقیق مدلهای برهنه و پوشیده، تابلوها و تندیس‌هایی را پدید آورد. او همچنین به پژوهش درباره گیاهان و جانوران مختلف پرداخت تا بتواند از آنها در تابلوهایش استفاده کند؛ علاوه بر آن، دانش گسترده‌ای درباره نورشناسی، ژرفانمایی و استفاده از رنگها کسب کرد. شمار زیادی از نقاشان و پیکرتراشان خوب، از هنر آموزان كارگاه موفق «وروکیو» بودند، ولی «لئوناردو» بسيار بهتر از یک نوجوان با استعداد بود؛ نابغه‌ای که ذهن توانایش در هر زمان، آدمیان فانی را به شگفتي و ستایش وا خواهد داشت.
داوينچي براي مدتي مهندس نظامي بود و با نقاش معروف ديگر آن زمان، «ميكل آنژ»، بر سر تزيين قصر «پالازووكچيو» به رقابت پرداخت. وي در سال 1506م، نقاش «لويي دوازدهم» پادشاه فرانسه و در 1516 م، نقاش دربار «فرانسيس اول» شد. كانال «مارتزانا»، ساختمانهاي نظامي و كليساي جامع «ميلان» از جمله كارهاي هنري اين استاد چيره است. از ميان نقاشيهاي مشهور او مي توان به «قديس ژروم»، «شام آخر»، «آن مقدس»، و پرده معروف «موناليزا» مشهور به لبخند ژوكوند - كه شهرتي جهاني دارد - اشاره كرد. لئوناردو داوينچي در دوم مه سال 1519م. درگذشت



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه لئوناردو داوينچي , ,
تاریخ : جمعه 7 تير 1391
بازدید : 1038
نویسنده : شیخ پاسکال

«لئو تولستوی» در خانواده ای اشرافی و ثروتمند، در دهکده «یاسنایا پالیانا» (Yasnaya Polyana) در 160 کیلومتری جنوب مسکو متولد شد. او مادرش را در دو سالگی و پدرش را در نه سالگی از دست داد و زیر نظر ديگر افراد خانواده و مربیان خارجی تربیت یافت. وي در سال 1844 در دانشگاه «قازان» (Kazan) به تحصیل زبانهای شرقي و حقوق پرداخت و در 1847، بی‌آنکه مدرکی به دست آورد، از ادامه تحصیل سر باز زد و پس از تقسیم املاک خانوادگی به خوشگذراني پرداخت؛ اما روحیه ناآرام، او را به تجربه­های گوناگون و متضاد کشاند. در 1851 براي دفاع از شهر «سواستوپول» (Sevastopol) به ارتش قفقاز پيوست. اولین اثر ادبی تولستوی مربوط به این دوره است؛ اثری سه بخشی که بخش اول آن به نام «کودکی» Detstvo)) در 1852 ، بخش دوم آن به نام «نوجوانی» (Otrochestvo) در 1854 و بخش سوم با عنوان «جوانی» Jumos)t) در 1857 انتشار یافت. این اثر در حقيقت، زندگینامه نویسنده است که او را در چهره قهرمان کتاب نمايان ساخته و اندیشه­ها و باورهايش را بیان می­کند.
تولستوی به دليل توجه ويژه اي که به ‌آموزش و پرورش کودکان و نوجوانان داشت، در سال ۱۸۵۷ به ‌مدت پنج سال از کشورهای اروپای غربی و بزرگان اروپا مانند «چارلز دیکنز»، «ایوان تورگنف»، «فریدریش فروبل» و «آدلف دیستروِگ» دیدار كرد و پس از بازگشت به ‌کشورش بر اساس تجربه هاي نو آموخته، دست به ‌یک رشته اصلاحات آموزشی زد و در همین راستا به‌ پیروی از ژان ژاک روسو، اقدام به ‌تأسیس مدارس ابتدايی در روستاها نمود. لئو نیکلایويچ در نامه‌ای به ‌یکی از خویشاوندانش - که اداره امور دربار و نظارت بر املاک تزار روسیه را به‌ عهده داشت - چنین می‌نویسد :
«هرگاه به ‌مدرسه قدم می‌گذارم، با مشاهده چهره‌های کثیف و لاغر، موهای ژولیده و برق چشمان این کودکان فقیر، دستخوش ناآرامی و نفرت می‌شوم و همان حالتی به ‌من دست می‌دهد که بارها از دیدن شرابخواران مست بر من چيره شده ‌است. ای خدای بزرگ! چگونه می‌توانم آنها را نجات دهم؟ نمی‌دانم به کدام یک از آنها کمک کنم. من آموزش و پرورش را فقط برای توده‌ها می‌خواهم و نه کسی دیگر، شايد بتوانم پوشکین‌ها[*] و لومونوسف‌های آینده را از غرق شدن رهايی بخشم».
تولستوی هیچ‌گاه تفاوتی بین کودکان قايل نشد و دانش‌آموزان نخبه را از دیگران جدا نکرد تا درخورِ توان و استعداد هر کودکی، آموزش مناسب را به آنها ارزانی دارد. پس از اینکه مدارس از سوی اداره سلطنتی تزار تعطیل شد، تولستوی به‌ فعالیتهای فرهنگی و اهداف تربیتی مورد علاقه‌اش ادامه داد. او با انتشار کتابهای سرگرم‌کننده كه ترکیبی از علوم طبیعی و انسانی و همچنین داستان‌های آموزشی بود، کودکان را با ارزشهای اخلاقی، اجتماعی و معنوی آشنا نمود. ميلیونها کودک روسی تا دهه دوم قرن بیستم با آموزش الفبای «لئو نیکلایویچ تولستوی»، سال اول دبستان را آغاز كردند. وي با بهره گيري از این روش توانست نقش مهمي را در جنبش اصلاحات آموزشی و ایجاد مدارس آزاد به گونه «سامرهیل» ايفا كند.
تولستوی در کتاب دیگری با عنوان «قصه های سواستوپول» (Sevastopolskie Razskazy) (1855، به بيان زندگی خود در میان افسران ارتش و دلاوریهای سربازان و دفاع رشیدانه آنان از شهر «سواستوپول» پرداخت.
در سال 1855، پس از سقوط شهر «سواستوپول»، تولستوی به «سن پترزبورگ» رفت و از آنجا به ملک شخصی خود در «یاسنایا پالیانا» بازگشت و از ارتش کناره­گیری کرد. داستان «بوران» (Metel’) (1856) شب پرهیجانی را در میان برف وصف می کند و با بینش دقیق و هنرمندی خاص، خاطره هاي دوره کودکی را - که به هنگام سفر از ذهن مسافر خواب آلود و نگرانی می گذرد- با سبکی شفاف و گویا شرح میدهد. «بوران» بهترین اثر دوران جوانی تولستوی به شمار می‌ رود. تولستوی در این سالها دوباره به اروپا سفر کرد و در بازگشت از آنجا، هنگامی که فرمان آزادی غلامان و دهقانان از طرف تزار صادر شد، در ملک خود، مدرسه ای برای کودکان روستایی تأسیس کرد و برای آنها قصه های خواندنی بسیار نوشت.
در 1862 تولستوی با دختري به نام «سوفیا» ((Sofya که از پیش به او دل بسته بود، ازدواج کرد و اولین دوره زندگی مشترک را با نیکبختی و کامرانی گذراند که بعدها در کتاب «آنا کارنینا» به صورت زوج خوشبخت منعکس شده است. در 1862 کتاب «قزانها» (Kazaki) منتشر شد که دربرگيرنده رويدادهاي زندگی نویسنده به هنگام اقامت در خط دفاعی قفقاز است. این اثر چه از نظر هنری و چه از نظر بیان اصول باورهاي تولستوی، شاهکار کوچکی به شمار مي رود که نویسنده در آن مانند روسو، زندگی ساده را در دل طبیعت می ستاید و بيزاري خود را از مظاهر تمدن آشکار می سازد. در سفر دوم تولستوي به اروپا، برادرش در اثر بیماری سل درگذشت. مرگ برادر تأثیر هولناکی بر تولستوی به جا گذاشت و با تحریک فکری او میان دو قطب مرگ و زندگی، الهام­بخش وي در به تصوير كشيدن چهره وحشتناک مرگ در آثار مهمي چون «جنگ و صلح» (Voyna i Mir) (1864- 1869) و «آناکارنینا» Anna Karenina)) در 1877 گرديد. «جنگ و صلح» بزرگترین رمان در ادبیات روس و از مهمترین آثار ادبی جهان به شمار می‌آید. تولستوی در این اثر مهم به شیوه ای بسیار کامل و برمبنای احساس بشردوستانه، رخدادهاي اساسی زندگی از قبيل تولد، بلوغ، ازدواج، پيري، مرگ و جنگ و صلح را شرح داده است.
کتاب «جنگ و صلح» همچون حماسه ای بزرگ از طرف منتقدان مورد ستایش فراوان قرار گرفت و با استقبال مردم روبرو شد. در اين دوره، تولستوي با وجود شهرت و افتخاری که به دست آورد، دچار اضطرابي روحی شد که هرگز از آن رهایی نیافت. خود او درباره تغییر حالش می نویسد :
«دوست داشتم مورد مهر و محبت قرار مي گرفتم، فرزندان خوب داشتم و از سلامت و نیروی جسمانی و روحی برخوردار بودم و مانند دهقانی قادر به درو و ده ساعت کار مداوم و خستگی ناپذیر بودم. ناگهان زندگیم متوقف شد، دیگر میلی در من وجود نداشت، می دانستم که دیگر چیزی نیست که مورد آرزویم باشد، به گرداب رسیده بودم و می دیدم که چیزی جز مرگ پیش رویم قرار ندارد، من که آنقدر تندرست و خوشبخت بودم، احساس کردم که دیگر نمی توانم به زندگی ادامه دهم».
از آن پس تولستوی در ورای هر چیز، عدم را می­دید و تحت تأثیر این ضربه روحی، همه چیز در نظرش رنگ باخت. حساسیت و دلبستگی او به چیزهای پرلطف زندگی، ناگهان به نفرت تبديل شد و پیوسته به اين مسأله مي انديشيد که باید ساده زندگی کند و به مردم نزدیکتر شود.
رمان «آناکارنینا»، پرده ای نقاشی از دنیای طبقه اشراف و تحلیلی روانی از گروههای مختلف افراد انسانی است. «آناکارنینا» زن جواني از طبقه ممتاز جامعه است که با کارمندی عالیمقام ازدواج کرده و در خلال زندگی مشترک، عشق راستين را در وجود جوانی به نام «ورونسکی» (Vronsky) یافته است. تحرک داستان مربوط به مراحل مختلف این عشق است؛ از طرفی، مبارزه با نفس در راه وفاداری به شوهر و فرزند و از طرف دیگر، چیرگی عشق که به فرار وی با آن جوان می انجامد و سرانجام نگرانی و پشیمانی و اقرار به گناه که نشانه شرافتی بود که هنوز در عمق وجودش جای داشت و به همین دليل، دست به خودکشی زد. تولستوی علت مرگ آنا را در نتیجه عدم توانايي او در مبارزه با جامعه دانسته است. وي در کتاب «آنا کارنینا» زوج خوشبختی را نیز وارد داستان می کند تا تعادل رمان حفظ شود. این زوج خوشبخت بيانگر زندگی سعادتمندانه خود نویسنده با همسرش است. رمان «آنا کارنینا»، مردم پسندترین رمان تولستوی بود و با ستایش و موفقیت فراوان همراه گشت، اما تولستوی از این امر احساس خشنودی نکرد و نوشت :
«هنر، دروغی بیش نیست و من دیگر نمی­توانم این دروغ زیبا را دوست داشته باشم».
در سال 1879، تغییر باورهاي مذهبی تولستوی به حد کمال رسید. وی به این مسأله پی برد که قوانین مذهبی و کلیسایی با اندیشه هایش همخواني ندارد و در کتاب «اعتراف» (Ispoved) (1882)، سرخوردگی پیاپی خود را از زندگی آمیخته به لذت، مذهب قراردادی و علم و فلسفه بیان كرد و تغییر روحی خود را در نوعی عرفان و پارسايي و ترک لذتهاي دنیوی نمایان ساخت و تنها لذت را در عشق به افراد انسانی و در سادگی زندگی روستایی دانست. وي از آن پس، خود را به صورت دهقانان درآورد، لباس آنان را بر تن کرد و زندگی ساده را برگزید.
تولستوی براي کمک‌رسانی به‌ کشاورزان و جلوگیری از مهاجرت دسته جمعی آنان به ‌شهرها، اقدام به ‌ایجاد تشکیلاتی نمود؛ اين تشكيلات، حمایت از روستائیانی که محصولاتشان در اثر آفتهاي طبیعی آسیب دیده بود را در دستور کار خود قرار داد.
«سونات کریتزر» (Kreytserova Sonata) (1889)، سرآغاز سومین دوره زندگی تولستوی به شمار می رود؛ دوره ای که وي تحت تاثير بحران عمیق مذهبی و اخلاقی قرار گرفته است. در این اثر، قهرمان داستان با دختر جوانی ازدواج می کند و بلافاصله متوجه می­شود که میان او و همسرش، جز رابطه جنسی، رابطه دیگری وجود ندارد؛ از اين رو زندگی شان رو به سردی می رود، تا آنکه زن با نوازنده جوانی آشنا می شود و «سونات بتهوون» - که این دو عاشق با شور بسیار آن را اجرا می کنند- بر دلبستگي شان می افزاید. بتدريج، حسادت در روح شوهر رخنه می کند تا روزی که جوان را در کنار زن خود می بیند و در حالی نامتعادل، زنش را با کارد می کشد و به زندان می­افتد. نویسنده چنین نتیجه می­گیرد که ازدواجی که تنها براساس جاذبه جنسی و از روی شهوت باشد، هیچ گونه تفاهم و محبتي را به وجود نخواهد آورد.
داستان «مرگ ایوان ایلییچ» Smert’ Ivana Ilycha)) (1886)، پرده نقاشی گیرایی از آداب طبقه سرمایه دار روسیه است. تولستوی در این اثر، مسئولیت مشترک افراد انسانی را تنها عامل شکست مرگ و مفهوم حقيقي بخشیدن به زندگی می­داند. از دیگر آثار مهم تولستوي، رمان «رستاخیز» (Voskresenie) (1899) است که آخرین اثر دوره خلاقیت و فعالیت ادبی اوست. این اثر از نظر وحدت موضوع بر رمان «آنا کارنینا» و حتی «جنگ و صلح» برتری دارد. در سال 1901، به دليل مخالفت تولستوی با کلیسای ارتدوکس كه در بخشهايي از کتاب آمده بود، موضوع دور كردن او از کلیسا مطرح شد و تولستوی چنین جواب داد :
«درست است که من با عقاید کلیسای شما موافقت ندارم، اما به خدایی ایمان دارم که برای من، روح و عشق است و اساس همه چیز».
این پاسخ غرورآمیز از سوي تولستوي شیفتگی ويژه اي را در سراسر روسیه پدید آورد و فلسفه مذهبی و اخلاقی وي را به نمايش گذاشت. از اين رو خانه اش زیارتگاه مردم شد و سیل بیانیه ها و خطابه ها و اشعار ستايش آميز به سوی او روان گشت. تولستوی نماینده مسلم خواستها و آرزوهای نسل جوان و روشنفکر گرديد و نفوذش به دورترین نقطه جهان کشیده شد، اما خود او در این دوره نسبت به همه چیز نااميد بود؛ به گونه اي كه به دخترش گفت : «روحی سنگین دارم» و در یادداشت‌هایش آمده است : «حسرت فراوانی به رفتن دارم...». از اين رو، در دل شب به ایستگاه راه آهن رفت و نوشت :
«روح من با همه قوا به دنبال استراحت و تنهایی است و برای فرار از ناهماهنگی آشکاری که میان زندگی و ایمانم وجود دارد، باید بگریزم».
تولستوی در هفتم نوامبر 1910 چشم از جهان فرو بست و برای آرامش روحش، هیچ گونه تشریفات مذهبی انجام نگرفت.
شهرت و بقای تولستوی به دليل داستانهایش بود که خود، در آخرین دوره زندگی، آنها را محکوم کرد. تولستوی آمیزه ای از ويژگيهاي ناسازگار بود؛ از يك سو داراي جسمی قوی و تمایلات حاد بود و از سوی دیگر از تمایلات جسماني بیزار بود. او نمی توانست زندگی خود را با اندیشه اش سازگار كند؛ به گونه اي كه می خواست باتقوا و پرهیزگار باشد، اما طبقه و خانواده اشرافی و پرتوقع او، لذت محرومیت را از او گرفته بود؛ می خواست لذت فقر را بچشد، اما نمی توانست خانواده اش را از لذتهای مادی و رفاه محروم کند؛ می خواست تنها بماند، اما بر تعداد پیروانش افزوده می شد؛ از همه چیز می گریخت، اما شهرتش سراسر دنیای متمدن را فرا گرفته بود؛ می خواست تبعید و محاکمه شود، اما تزار از او حمایت می کرد. بدین ترتيب، چیزهایی مانند شکنجه، فقر، اضطراب، زندان و تبعید که داستایفسکی بی آنکه بخواهد، با آنها دمساز بود- برای تولستوی دور از دسترس باقی می ماند. تولستوی به دليل ترسیم دنیای معاصر و آگاهي نسبت به عالم محسوس و ملموس و همچنين، توجه به مسائل انسانی و هنر داستان نویسی، مرد بزرگ و رمان نویس برجسته و ممتاز روسیه در قرن نوزدهم به شمار مي رود.
او در آخرین روزهای حیات به همراه پزشک خانوادگی و دختر کوچکش، همسر خود را ترک كرد و به‌ سمت جنوب روسیه رفت. سفر تولستوی در تاریخ هفتم نوامبر ۱۹۱۰ میلادی، در ایستگاه راه آهن «آستاپوفو» به‌پایان رسید و دو روز بعد، در زادگاه خود «یاسنایا پالیانا» به ‌خاک سپرده شد.



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه لئو نيكولايويچ تولستوي , ,
تاریخ : جمعه 7 تير 1391
بازدید : 1121
نویسنده : شیخ پاسکال


"گوردون مور" در سال 1929 ميلادي در "سانفرانسيسكو" به دنيا آمد. پدرش، قاضي [=دادرس] و مادرش، خانـه‌دار بود. وي از كودكي، شيمي را دوست داشت و مي خواست يك شيميدان شود. از اين رو آموزه‌هاي دانشگاهي را نيز در اين رشته به پايان رساند و در سال 1950 ميلادي از دانشگاه "بركلي" مدرك دكترا گرفت. ولي آن سان كه پيداست، رويدادها به سمتي سير مي‌كرد كه او به وادي ناشناخته‌اي به نام "نيمه هادي" گام نهد و البته بسيار زود با آن خو گرفت و حتي گامهايي برداشت كه در جهت‌گيري مسير تاريخي اين فناوري، كارساز بوده است. وي پس از دانش آموختگي، مدتي در آزمايشگاه فيزيك كاربردي دانشگاه "جان هاپكينز" سرگرم كار شد، ولي اين كار هرگز با روحيه‌ي كارآمدي، كارآيي و كارآفريني او سر سازگاري نداشت؛ انتشار مقاله هايي [ =نوشتارهايي ] از سوي آزمايشگاه كه بنابر محاسبه‌ي خود او، هزينه‌ي هر واژه‌‌ي آن، شش دلار تمام مي شد و امكان داشت كسي هم آنها را نخواند.
از اين رو در جستجوي كار جديد، در ديداري با "ويليام شاكلي"، آفريننده‌ي ترانزيستور، به او گرايش پيدا كرد و با كار در آزمايشگاههاي "بل"، به پهنه‌ي صنعت نيمه هادي گام نهاد و در آنجا با "باب نويس" آشنا گرديد.
پس از دو سال، با دگرگوني‌هايي كه در آن شركت پديد آمد، آنجا را ترك و در سال 1958، برای گسترش تراشه}ي نیمه رسانا در شرکت "نیمه رسانای فارچایلد" (fairchild)  به همكاري با" رابرت نویس" پرداخت. در همان زمان، "جک کیلبای" نیز در حال انجام همین نوآوري در "تگزاس اینسترومنتز" بود. "نویس" و "مور" در سال 1968 کمپانی "اینتل" را بنا نهادند و در سال 1971 ميلادي آن را به ثبت رساندند.
او بین سالهای 1975 تا 1987، مدیر عامل این شرکت بود؛ درست زماني كه "اینتل"، جایگاه خود را به عنوان پديدآورنده‌ي "چیپ"، بر جاي داشت و بزرگترين تامين كننده‌ي پردازنده‌های کامپیوترهای شخصی شد.
"گوردون مور"، در سال 1963 ميلادي پس از گفتگو با "اندي گرو"، او را در شركت به خدمت گرفت.
پايه‌ي كسب و كار در شركت، فرآوري تراشه‌هاي "حافظه" براي رايانه بود، ولي در بحران نفتي سال 1973 ميلادي و بحران اقتصادي سال 1984 ميلادي، شركت با آشوب‌هاي مرگباري روبرو شد كه با دانش "گوردون مور" و مدير عامل كنوني شركت اينتل، "اندي گرو"، به خوبي پشت سر گذاشته شد.
به گفته‌ي خود او مهمترين چالشي كه با آن روبرو بوده، اراده براي دگرگون ساختن روند كاري شركت، از فرآوري تراشه‌هاي حافظه به فرآوري "ريزپردازنده" بوده است. اين دگرگوني، سبب شد "اينتل" در مسير جديد، رشد روزافزوني را از سر بگذراند و به قطب سرشناس فرآوري ريزپردازنده در دنيا تبديل شود.
"گوردون مور" در سال 1989 ميلادي به عنوان رئيس هيئت مديره "اينتل"، بازنشسته شد. وي در سال 1990 ميلادي، مدال ملي فناوري را از دست رئيس جمهور دريافت كرد.
پيش بيني او در سال 1965 ميلادي در مورد دو برابر شدن شمار ترانزيستورهاي به كار رفته در يك تراشه در هر سال و به بيان ديگر، دو برابر شدن قدرت تراشه ها، "قانون مور"، نام گرفته است. او ده سال پس از آن، با توجه به دگرگوني هاي پديدآمده در فناوري نيمه هاديها، آن قانون را به روز كرد و به دوبرابرشدن قدرت تراشه‌ها در هر دو سال نظر داد.
بي‌شك، گزينش هوشمندانه و به خدمت گرفتن و تربيت جانشيني همچون "اندي گرو"، مدير عامل كنوني شركت، براي برجاي داشتن نام او به عنوان يك مدير كامياب از "معماران دوران ديجيتال"، بس است.
مور در سال 1997، نشان ویژه‌ي ieee  را بابت پیشتازی در فناوری مدارهای مجتمع (ic(  و مجتمع سازی مقیاس بسیار بالا  (vlsi)دريافت كرد.
 
قانون مور و آينده‌ي صنعت کامپيوتر
در دنيای نيمه هادیها و مدارهای ميکرو الکترونيک، قانونی وجود دارد به نام "قانون مور" (Moore's Law) ، که از اهميت ويژه‌اي برخوردار است.
نزديك به چهل سال پيش، گوردون مور، که مدير يک بنياد پژوهشي بود، به مناسبت سالگرد انتشار گاهنامه‌ي ""Electronics ، مقاله‌ای [ =نوشتاري ] درباره ي آينده‌ي صنعت نيمه هاديها نوشت.
در اين نوشتار، به اين نکته توجه شده بود که طی سالهای گذشته، ميزان پيچيدگی مدارهای ميکرو الکترونيک، هر سال دو برابر شده است. معيار [ =سنجه ] اندازه‌گيری اين پيچيدگی نيز شمار ترانزيستورها در واحد سطح بود. بدين معنی [ =چم ] که هر سال ICهايی به بازار می آمدند که شمار ترانزيستورهای آنها در واحد سطح، دو برابر سال گذشته بود. در هنگام چاپ اين نوشتار، تنها شش سال از ساخت نخستين "چيپ الکترونيکی" گذشته بود.
اين روند کمابيش در سالهای پس از آن نيز ادامه داشت، تا آنجا که سنجه‌اي برای پيش بينی آينده‌ي صنعت ميکروالکترونيک شد و کم کم نام قانون به خود گرفت. به مرور زمان، آن عدد دو برابر برای هر سال، دستخوش دگرگوني گرديد و به دو برابر برای هر هجده ماه رسيد.
اين دو برابر شدن شمار ترانزيستورها (خواه در يک سال باشد يا در هجده ماه) به معنای [ =به چم ] اين است كه ابعاد ترانزيستورها در حال نيم شدن است و با شتاب به جايی خواهيم رسيد که محدوديتهای فيزيکی، اجازه‌ي اين نيم شدن ابعاد را نخواهند داد. اين يعنی نزديک شدن به پايان قانون مور، هر چند شايد اين قانون تا حدود ده سال ديگر همچنان باارزش بماند.
گوردن مور(Gordon Moore)، در نوشتار خود در آوريل 1965، در ژورنال Electronics، آورده است :
"مدارهاي مجتمع منجر به شگفتي هاي بزرگي همچون رايانه هاي خانگي - يا دست كم، پايانه‌هاي متصل به يك رايانه‌ي مركزي – كنترل‌هاي خودكار براي اتومبيل‌ها و تجهيزات ارتباطي قابل حمل شخصي خواهند شد."
او با بررسي آينده‌ي صنعت، چنين پيش بيني كرد كه، هزينه‌هاي كاهش يافته، يكي از جذابيت‌هاي الكترونيك مجتمع مي‌باشد و اين روند همچنان ادامه پيدا خواهد كرد، تا آنجا كه تكنولوژي به سوي فرآوري توابع مداري بزرگتر و بزرگتر، بر روي تنها يك لايه‌ي نيمه هادي حركت كند. براي مدارات ساده، بهاي هر قطعه كمابيش نسبت عكس با شمار قطعات خواهد داشت.
این قانون که با نام" قانون مور"، پرآوازه گشته است، به هدف و سنجه‌ي غیررسمی بسیاری از سازندگان چیپ در چند دهه ي كنوني تبدیل شده و هم اكنون، نقش طرحی راهبردی را برای دانشمندان دانش کامپیوتر و شرکتهای سازنده‌ي تجهیزات الکترونیکی ایفا می‌نماید.
گوردون مور، بنيادگزار شرکت اینتل و کسی که به دلیل ارائه‌ي قانون پرآوازه‌ي خود، به یکی از نمادهای دره سیلیکون مبدل شده، ارزشمندترین نشان سربلندي انجمن مهندسین برق و الکترونیک را به تازگي دریافت نمود.
این انجمن در بیانیه‌ای آورده است که این نشان به دليل دستاوردهای ارزشمند در تعریف قوانین پردازش‌های مدارات یکپارچه و نقش كارساز در گسترش حافظه‌های MOS، کامپیوترهای ریزپردازنده و صنعت نیمه‌رساناها به وی داده شده است.



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه گوردون مور , ,
تاریخ : جمعه 7 تير 1391
بازدید : 1112
نویسنده : شیخ پاسکال

گوته یک مغز متفکر جهانی است. او در عین حال که شاعری عمیق و حساس است، سیاستمداری مجرب و کارکشته و دانشمندی مبتکر و بزرگ محسوب می شود. اگر چه به مکتب خاصی تعلق ندارد، لیکن شاهکاری از خود به جا گذاشته است که نه تنها بر تمام ادبیات آلمان سایه افكنده، بلکه چون تاجی بر تارک ادبیات اروپایی می درخشد.
« یوهان ولفگانگ ون گوته» Johann Wolfgang Von Goethe فیلسوف، شاعر، نویسنده و متفکر بزرگ آلمانی در ۲۸ اوت سال ۱۷۴۹ در «فرانکفورت» متولد شد و در ۲۲ مارس سال ۱۸۳۲ در «ویمار» چشم از جهان فرو بست. پدرش مشاور سلطنتی بود و می خواست پسرش یک حقوق دان با تجربه شود. گوته دوران کودکی خود را در آغوش پر مهر خانواده گذراند و تحصیلات اولیه را نزد استادان خصوصی و معلمین سرخانه به اتمام رساند. آنها زبان های یونانی، لاتین، ایتالیایی، انگلیسی، عبری، زبان یهودیان اروپای شرقی، موسیقی و نقشه کشی را به وی آموختند. زبان فرانسه را نیز در سال ۱۷۵۹ - هنگامی که سپاهیان «لویی پانزدهم» در طی جنگ های هفت ساله، شهر فرانکفورت را اشغال کرده بودند- آموخت. در سال ۱۷۶۵ بنا به اصرار پدرش برای فراگیری علم حقوق به «لایپزیگ» رفت و سه سال در آن شهر ماند و در آنجا، با دختر يك پانسیون دار ارتباطی صمیمی و عاشقانه برقرار کرد؛ نخستین اشعار او از همین عشق الهام گرفته است. پس از چندی عاشق دختر استاد نقشه کشی خود شد، اما این عشق عمیق تر و آرام تر بود. روح پر عطش گوته در شهر لایپزیگ خرسند نبود و او اغلب به مطالعه ادب و فلسفه می پرداخت؛ با این وجود، تحصیل دررشته حقوق را به پایان رسانید و مدتی هم  به مطالعه و بررسي شیمی، کالبد شناسی و معماری پرداخت و بر تمام آنها مسلط شد. در سال ۱۷۶۸ در حالی که بیمار بود، به فرانکفورت بازگشت و به تقلید از مادرش به محافل مذهبی راه پيدا كرد. وقتی حالش بهتر شد، برای تکمیل تحصیلات حقوق خود به «استراسبورگ» رفت و در اوت ۱۷۷۱ به اخذ دانشنامه لیسانس توفیق یافت. در این شهر هم  دلباخته دختر وزیری شد. اگر چه این ماجرای عشقی به ازدواج نکشید، اما روح حساس « گوته» را سخت متاثر ساخت. در مراجعت به فرانکفورت، به تشویق «هردر» ، حکیم و فیلسوف آلمانی که نفوذ زیادی در گوته داشت، به نوشتن درام پرداخت که در سال ۱۷۷۴ منتشر شد و بدین ترتیب، نام او در شمار بزرگان ادب جای گرفت. از این زمان به بعد، به فکر آفرینش بزرگترین شاهکار خود «فاوست» افتاد. از ماه مه تا سپتامبر ۱۷۷۲ ضمن اقامت در « وتزلار» ، با دختر جوانی به نام «شارلوت بوف» آشنا شد و سخت عاشق و دلباخته او گشت؛ ولی این دختر، زن رفیقش «کستنر» بود و به همین جهت، گوته امیدی به این عشق نداشت. لیکن محصول این عشق، آفرینش یکی دیگر از شاهکارهای او به نام « ورتر» است که در سال ۱۷۷۴ انتشار یافت. در مراجعت به فرانکفورت، یک سری درام های عالی نوشت که از آن جمله مي توان «پرومته» در ۱۷۷۲، «کلاویگو» در ۱۷۷۴ و «استلا» در سال ۱۷۷۶ که به یاد دختری زیبا از اهل فرانکفورت نگارش یافته است، را نام برد. در اين دوران، قسمتی از شاهکار جاویدان خود يعني «فاوست» را نيز به رشته تحریر در آورد. از سال ۱۷۷۵ مسیر زندگی گوته تغییر کرد. دوک بزرگ « ویمار» با نام «کارل او گوست» او را به دربار خود فرا خواند. گوته مشاور دوک شد و به امور سیاسی و اقتصادی علاقه پیدا کرد و ضمناً تحقیقات علمی و مطالعات ادبی خود را نیز ادامه داد. لیکن، مجال او برای ادبیات و تالیف آثار کمتر بود، زيرا او مدتي مشاور سفارت و مدتي نیز وزیر دربار ویمار شد. با این وصف، گوته از مکتب رمانتیسم ورتر خود پا را فراتر گذاشت و پخته تر و کامل تر شد. درام «ایفی ژنی » او که درسال ۱۷۷۹ در ویمار به نمایش درآمد، شاهدی بر این مدعاست. سفر ایتالیا، مرحله جديدي در سیر افکار گوته به شمار مي رفت و بازگشت به هنر عهد باستان، اندیشه او را سخت به خود مشغول داشت. با این وجود، در آثاری که وی در این زمان در ایتالیا نوشته است، اثر فکر ایتالیایی دیده نمی شود. وي طي سال های ۱۷۹۲ و ۱۷۹۳ در جنگهای پروس با فرانسه شرکت کرد و بیست سال بعد، خاطراتی راجع به این جنگ ها نوشت. آشنایی او با «شیلر» شاعر بزرگ آلمان در سال ۱۷۹۴ نور تازه ای به حیات او تاباند و گوته با همکاری شیلر در سال ۱۷۹۶ مجموعه اشعاری به نام «گزنیا» منتشر ساخت. سپس رمان بزرگی را که شرح حال خود اوست، تألیف کرد و آن را «سال های کار آموزی ویلهم مستر» نامید. در سال ۱۷۹۷ منظومه بورژوائی به نام «هرمان و دوروته » را منتشر ساخت و این منظومه شهرت او را بيشتر كرد. در این سال ها، «دوک ویمار» او را از همه القاب و عناوینش معزول کرد و گوته به مدیریت تئاتر ویمار اشتغال ورزید و ضمناً به مطالعات زمین شناسی و گیاه شناسی پرداخت و رساله هايي نیز در این باره به رشته تحریر در آورد. در سال ۱۸۰۵ شیلر در گذشت و گوته نیز به بیماری مهلکی دچار گشت که نزدیک بود او را از پای در آورد. این بیماری گوته را بسیار ضعیف ساخت. در سال ۱۸۰۸ نخستین قسمت « فاوست» منتشر شد. در آن سال، جشنی به افتخار «ناپلئون بناپارت» امپراطور فرانسه در «ارفوست» برپا شد که گوته در آن شرکت کرد ؛ مذاکره او با ناپلئون در آن شهر معروف است. گوته از طرف ناپلئون به دریافت نشان «عقاب لژیون دونور» مفتخر گردید. سالهای آخر عمر گوته به تکمیل شاهکار بزرگش فاوست گذشت و قسمت دوم این اثر بزرگ در سال ۱۸۳۳ یعنی چند روز قبل از مرگش به اتمام رسید. گوته یک مغز متفکر جهانی است. او در عین حال که شاعری عمیق و حساس است، سیاستمداری مجرب و کارکشته و همچنين، دانشمندی مبتکر و بزرگ محسوب می شود. در مقایسه او با «شکسپیر» گفته اند : «آنچه شکسپیر از درون خود الهام گرفته، گوته با ممارست و مطالعه زیاد آموخته است». اگرچه گوته از الهامات شاعرانه عصر الیزابت برخوردار نبوده، اما قوه تفکر بسیار وسیع و قریحه سرشارش او را به مقام معنوی بسیار والايي رسانده است و اين چيزي است كه همه به آن اعتقاد دارند. گوته یکی از نوابغ بزرگ دنیا است که کتاب هایی درباره «حافظ»، شاعر نامی ایران نوشته است. از ديگر آثار او می توان «اگمونت » و «تاسو» را نام برد.



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه گوته , ,
تاریخ : جمعه 7 تير 1391
بازدید : 1065
نویسنده : شیخ پاسکال

گالیلئو گالیله در سال 1564 در شهر پیزا واقع در ایتالیا متولد شد. وی تا سن 19 سالگی، تمام مطالعات خود را بر ادبیات متمرکز کرده بود، تا اينکه روزی در یکی از مراسم مذهبی کلیسا، نوسان چهل چراغی که در بالای سرش بود، توجه او را جلب نمود. او هنگام مشاهده متوجه شد که اگرچه دامنه نوسان هربار کوتاهتر می شود، لیکن زمان نوسان همواره ثابت باقی می ماند. شاید اغلب انسانها در این مشاهده چیز خاصی را نمی یافتند، ولی گالیله از روح کنجکاو و پژوهشگر دانشمندان برخوردار بود. او از آن لحظه شروع به اجرای یک رشته آزمایشهای عملی کرد. به این ترتیب که وزنه هایی را به یک ریسمان بست و از محلی آویزان نمود و آنها را به این سو و آن سو به نوسان درآورد. در آن زمان، هنوز ساعتهای دقیق با عقربه ثانیه شمار وجود نداشت و بنابراین، گالیله برای اندازه گیری زمان حرکت وزنه های آویزان و در حال نوسان، از ضربات نبض خود استفاده مي كرد. او به اين نتيجه رسيد که مشاهداتش در کلیسای جامع پیزا صحت دارد. اگر چه دامنه نوسان هر بار کوتاهتر می شد، اما هر نوسان، زماني مشابه با نوسانهای قبلی را در بر می گرفت. به این ترتیب، گالیله قانون آونگ را کشف کرد. امروزه قانون آونگ گالیله همچنان در امور گوناگون به کار می رود. مثلاً‌ برای اندازه گیری حرکات ستارگان و یا مهار روند کار ساعتها از این قانون استفاده می کنند. آزمایشهای او درباره آونگ، آغاز فیزیک دینامیک جدید بود؛ واکنشی که قوانین حرکت و نیروهایی که باعث حرکت می شوند را در بر می گیرد. گالیله در سال 1588 در دانشگاه پیزا مدرک دکتری (استادی) گرفت و در همانجا به تدریس ریاضیات مشغول شد.
او در سن 25 سالگی، دومین کشف بزرگ علمی خود را به انجام رسانید؛ کشفی که باعث از بین رفتن یک نظریه به جا مانده دو هزار ساله شد و دشمنان زیادی برایش آفرید. در دوران گالیله، بخش بزرگي از علوم بر اساس فرضیه های فیلسوف بزرگ یوناني- ارسطو که در قرن 4 پیش از میلاد می زیست- بنا شده بود. اثر او به عنوان مرجع و سرچشمه تمامی علوم به شمار می آمد. هر کس که به یکی از قانونها و قواعد ارسطو شک می کرد، انسان کامل و عاقلی به شمار نمی آمد. یکی از قواعد ارسطو، طرح این ادعا بود که اجسام سنگین، تندتر از اجسام سبک سقوط می کنند. گالیله ادعا می کرد که این قاعده اشتباه است؛ به طوری که می گویند او برای اثبات این خطا از استادان هم دانشگاهی خود دعوت به عمل آورد تا به همراه او به بالاترین طبقه برج مایل پیزا بروند. گالیله دو گلوله توپ یکی به وزن 5 کیلو و دیگری به وزن نیم کیلو با خود برداشت و از فراز برج پیزا هر دو گلوله را به طور همزمان به پایین رها کرد. تمام حاضران در صحنه در کمال شگفتی مشاهده کردند که هر دو گلوله به طور همزمان به زمین رسیدند. به این ترتیب، گاليله یک قانون مهم فیزیکی را کشف کرد (سرعت سقوط اجسام به وزن آنها بستگی ندارد ).
زمانيكه گالیله مشغول مطالعه بود، ناگهان شایع شد که در سوئیس عدسی‌ها را با هم ترکیب کرده اند و توانسته اند اجسام را از مسافت هاي دور مشاهده نمایند. از این موضوع اطلاع صحيحي در دست نیست، ولی اینطور مشهور است که زاخاری یانسن که در میدلبورک عینک ساز بود، اولین دوربین نزدیک کننده اشیاء را بین سالهای 1590 و 1609 ساخته است، ولی عینک ساز دیگری بنام هانس یپرشی اختراع  او را با تردستی از او ربوده و در اکتبر 1608 امتیاز آن را به نام خود ثبت می نماید. در اين زمان، گالیله هم موفق به ساختن دوربین مشابهی گردید كه قدرت زیادی نداشت. اما مطلب مهم این بود که اصل اختراع کشف شده بود و ساختن دوربین قوی تر فقط کار فنی بود. این دوربین به رئیس حکومت ونیز تقدیم شد و در کنار ناقوس سن مارک قرار گرفت. سناتورها و تجار ثروتمند در پشت دوربین قرار گرفتند و همگی دچار حیرت و تعجب شدند؛ چرا كه خروج مؤمنین از کلیسای مجاور و همچنين کشتی هایی که در دورترین نقاط افق در حرکت بودند را مشاهده  نمودند. گالیله فوراً دوربین را به طرف آسمان متوجه ساخت. مشاهده مناظری که تا آن زمان هیچ چشمی قادر به تماشای آن نبود، شور و شعف فراواني در وي به وجود آورد. گالیله مشاهده نمود که ماه بر خلاف گفته ارسطو که آن را کره ای صاف و صیقلی می دانست، پوشیده از کوه ها و دره هایی است که نور خورشید آنها را بيشتر مشخص می سازد. به علاوه ملاحظه نمود که چهار قمر کوچک به دور سیاره مشتری در حرکت هستند و بالاخره لکه های خورشید را به چشم دید. اين دانشمند بزرگ در سال 1610 تمام این نتایج را در قالب کتابي به نام « قاصد آسمان» منتشر نمود که موجب تحسین و تمجید بسیار گشت. انتشار اين کتاب تنها تحسین و تمجید به همراه نداشت ، بلکه جمعی از مردم، عليه او اعتراض کردند و از او می پرسیدند كه چرا تعداد سیارات را 7 نمی داند و حال آنکه تعداد فلزات 7  است و شمعدان معبد 7 شاخه دارد و در کله آدمی 7 سوراخ موجود است. گالیله در جواب تمام سؤالات فقط مي گفت، با چشم خود در دوربین نگاه کنید تا اشتباه شما برطرف شود.
گاليله بر مبناي مشاهدات و پژوهش هاي خود، فرضیه های علمی را که بر اساس آنها، زمین در مرکزیت عالم قرار داشت و خورشید و ستارگان به دور آن می گشتند، مردود شمرد. نزدیک به نیم قرن پیش از آن، کوپرنیک اثر بزرگ خود را- که طی آن ثابت کرد خورشید در مرکز دستگاه ستاره ای ما نیست و زمین و سیاره ها به دور آن می گردند- در معرض اذهان عموم قرار داده بود. این فرضیه کوپرنیک مورد لعن و نفرین کلیسا قرار گرفت و زمانی که گالیله آشکارا اعلام داشت که این فرضیه صحت دارد و او با آن موافق است ، نظریه کوپرنیک بدست فراموشی سپرده شده بود. اعلامیه گالیله، اعتراضات شدیدي را برانگیخت. فرضیه کوپرنیک بار ديگر از سوي روحانیون عالی مقام کلیسای کاتولیک به شدت محکوم گرديد. گالیله با شخصیت های بزرگی مانند کاردینال بلارین و کاردینال باربرینی سابقه دوستی داشت که از او حمایت می کردند، ولي روحانیون برای هر چیز غیر از کتاب مقدس و ارسطو ارزش قائل نبودند و کلیسا هرگز اجازه نمی داد که یک فرد غیر روحانی، کتاب مقدس را مطابق میل خود تغییر دهد. طبعاً گاليله می بایست محکوم شود و حتی اگر خود پاپ هم از صمیم قلب به نظرات کوپرنیک اعتقاد داشت، محاکمه گالیله و محکومیت او اجتناب ناپذیر مي نمود. در سال 1632 که دوست کاردینال باربرینی بنام اوربن هفتم به مقام پاپ رسيد، از موقعیت استفاده کرد و ضربت بزرگی را وارد نمود. وی کتابی به زبان ایتالیایی منتشر کرد که در آن سه نفر مشغول گفتگو بودند. یکی از آنها بطلمیوس و دو نفر دیگر از کوپرنیک دفاع می کردند. با انتشار این کتاب، خشم  و غضب روحانیون چندين برابر گشت و بدتر از همه اینکه، برای شخص پاپ این سوء تفاهم ایجاد شد که شخص ابله و احمقی كه در مکالمات از بطلمیوس دفاع می کند، خود اوست. گالیله را به رم احضار کردند و او را در منزل یکی از اعضای عالی رتبه دیوان تفتیش عقاید جای دادند. در روز 20 ماه ژوئن 1633 محکوم را به آنجا احضار کردند و در 22 ژوئن وادارش نمودند که توبه نامه زیر را امضاء کند :
«در هفتادمین سال زندگی در مقابل شما به زانو درآمده ام و در حالی که کتاب مقدس را پیش چشم دارم و با دستهای خود لمس می کنم، توبه كرده و ادعای خالی از حقیقت حرکت زمین را انکار می کنم و آنرا منفور و مطرود می نمایم».
وي بعد از محاکمه در منزل دوستش پیکولومینی اسقف شهر سین محبوس شد، ولی بعد از مدتی به او اجازه داده شد تا در خانه ییلاقی خود واقع در آرستری اقامت کند.
گالیله تا زمان مرگ، بر اعتقاد خویش پا برجا ماند. او به طور پنهانی به آزمایش‌های تجربی خود ادامه داد و پیش از آنکه در سال 1642 در آستری واقع در حومه فلورانس، دار فانی را وداع گوید، دو کتاب ارزشمند دیگر را نیز به رشته تحریر درآورد. آثار او در سال 1835 از سوی کلیسای کاتولیک از لیست سیاه ( لیست کتابهای ممنوعه ) خارج شد و اجازه انتشار یافت. امروزه ما به گالیله به عنوان یک پژوهشگر سخت کوش که بشریت بسیار به او مدیون است، احترام می گذاریم. او به جهانيان آموخت که یک دانشمند باید اين آزادی را داشته باشد تا نظریه هایی را که اشتباه هستند، نقد کند و نظریه های جدیدی را بنیان گذارد.



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه گاليله , ,
کانال ما با مطالب قشنگ برای شما https://telegram.me/haghighathayema

دانشمند مورد علاقه ی شما کیست؟؟؟

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دنیای زندگینامه و... و آدرس paskalov.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com