عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : پنج شنبه 6 تير 1390
بازدید : 1252
نویسنده : شیخ پاسکال

«آناتول فرانس»، نویسنده، شاعر و منتقد فرانسوی با نام حقيقي «فرانسوا آناتول تیبو» (Francois-Anatole Thibault)، در پاریس و در خانه‌ای کنار رودخانه «سن» - جایی که پدرش کتابفروشی داشت - متولد شد. وي تحصیلات خود را در کالج «استانسیلاس» (Stanislas) به پايان رساند و براي مدتي با ناشران کتاب همکاری کرد، اما بتدريج به كار تحقیق و بررسي تاریخ روی آورد. او در سال 1868، اولین اثر تحقیقی خود را درباره «آلفرد دو وینیی» ((Alfred de Vigny به چاپ رساند و يك سال بعد، به عنوان ممیز [ =دانا و جدا كننده ]، در مجموعه‌های شعر جدید که با عنوان «پارناس معاصر» (Parnasse Contemporain) منتشر می‌شد، شروع به كار كرد. در 1871 در دومین جلد مجموعه، دو شعر از او چاپ شد و در 1873، «اشعار طلایی» (Poemes dores) را منتشر کرد که به «لوکنت دولیل» تقدیم شده بود. این اشعار توصیفی و موزون به سبک اشعار «پارناسی» بود که توجه شاعر را به فنون و حرفه شعر نشان می‌داد؛ چنانکه گاه لحن توصیفی آن تاحد پرده نقاشی اساطیری پیش می‌رفت و شوق آناتول فرانس را به افسانه‌های کهن آشکار می‌ساخت. آناتول فرانس در 1876، نمایشنامه منظوم «عروسیهای مردم کورنت» (Les Noces corinthiennes) را منتشر كرد که مربوط به عهد کهن بود و در 1902 در پاریس به روي صحنه رفت. موضوع نمایشنامه، داستان ساده‌ای است که در شهر «کورنت» از شهرهای یونان باستان و در نخستین قرنهای مسیحیت اتفاق افتاده و بر مبنای جدال میان طرفداران دین پیروز مسیح و مشرکان، شكل گرفته است. اين داستان، عشق يك جوان مسیحی را به دختری از خانواده کافران نشان می‌دهد که به ناکامی و مرگ دختر می‌انجامد. این نمایشنامه اگرچه فاقد تحرک نمایشی بود، به سبب شیوه نگارش زیبا و شاعرانه، اثری ممتاز به شمار مي رفت. آناتول فرانس در 1876، در کتابخانه مجلس سنا مشغول به كار شد و يك سال بعد، ازدواج كرد و صاحب دختري شد؛ اما ازدواج او در 1893 به جدایی انجامید.
در این دوره، آناتول فرانس به طور پی در پي، آثاری را منتشر ‌کرد که بیشتر آنها با استقبال عمومی همراه شد؛ از آن جمله است : داستان کوتاه «ژوکاست و گربه لاغر» (Jocaste et le chat maigre) (1879) و رمان «جنایت سیلوستر بونار» (Crime de Sylvestre Bomnard) (1881) که او را به شهرت رساند. قهرمان این اثر - که سبک خاص آناتول فرانس را در بردارد - مردی با فرهنگ و عاشق مطالعه است كه زندگی را از خلال کتاب می‌بیند. نویسنده با هنرمندی بسیار، اندیشه‌ها، شورشها، قضاوتها و طرز فكر دانشمندانه او را درباره زندگی به شیوه‌ای دلپذیر بیان می‌کند و نگارش سبک «پارناسی» را با رئالیسم بي پرده استادش «فلوبر» می‌آمیزد. در بين آثار فرانس، داستان «جنایت سیلوستر بونار» موفقیت بسیاري به دست آورد. داستان «امیال ژان سروین» (Les Desirs de Jean Servien) (1882) که از عشق آناتول فرانس به هنرپیشه اي الهام گرفته بود، دارای قسمتهای بسیار زیبایی مبتني بر تحلیل دقیق روانی و اخلاقی است. از جمله آثار آناتول فرانس که خاطرات زندگی او را نيز در بردارد، کتاب «دوست من» (Le Livre de mon ami) (1885) است. نویسنده در ورای چهره قهرمان کتاب، «پیرنوزی‌یر»، چهره خود را نهان کرده و از اين رو توانسته است در نقل خاطرات شخصی، تغییرات لطیف و دلپذیری صورت دهد و در میان تصویرهای دوران کودکی، نکته‌های خاصی را از دوره بلوغ و پختگی خود نیز بگنجاند و با شیوه‌ای دقیق و نکته‌سنجی فراوان، چهره برخي از دوستان و خویشاوندان را از چشم کودکی پنج تا هفت ساله ترسیم و از نظر «پیر کوچک»، درباره مشاهدات خود قضاوت کند.
مسأله اساسي که در همه آثار آناتول فرانس مورد هجو و انتقاد قرار گرفته، عالم مسیحیت و جامعه نوین آن است. از جمله رمانهای معروف او در زمينه انتقاد مذهبی، رمان «تائیس» That’s (1890) است که «تورات بی‌ایمانان» ناميده مي شود. آناتول فرانس در این اثر با ناباوری، به بحث هایی طنزآمیز درباره مذهب و زندگی روحی و اخلاقی قدیسان و شهیدان قرون اول مسیحیت می‌پردازد و وصف استادانه‌ای از تمدن یونان باستان به عمل می‌آورد. اين داستان از نظر قالب و شیوه نثر نویسی، از شکوه و جلال بسیار برخوردار است و توجه ويژه فرانس را به نوشتن رمانهای بزرگ نشان می‌دهد. «تائیس» موفقیت بي نظيري به دست آورد و در 1894، اپرایی از آن با آهنگ «ماسنه» (Masenet)، آهنگساز معروف فرانسوی ساخته شد. از آن پس، آناتول فرانس راه تازه‌ای را به سبک «ولتر» در پیش گرفت كه حاکی از بی‌ایمانی و شکاکیت مذهبی و انتقاد آمیخته به طنز و نیشخند بود. نمونه این شیوه را مي توان در رمان «بریان پزی ملکه پدوک» (ملکه سبا) (La Rotisserie de la Reine Pedauque) (1893) و «عقاید آقای ژروم کوانیار» (Les Opinions de M.Jerome Coignard) مشاهده نمود.
آناتول فرانس از سال 1885، به عنوان منتقد ادبی در روزنامه «تان» مشغول به كار شد. وي مقاله‌های انتقادی خود را که در این روزنامه چاپ مي شد، در يك مجموعه پنج جلدي به نام «زندگی ادبی» (La literaire) فراهم آورد كه اولین جلد آن در 1888 منتشر شد. رمان «زنبق سرخ»Le Lys rouge) ) (1894) از زندگی مادام «آرمان دوکایاوه» ((Mme Arman deCaillavet - که دوستی اش با آناتول فرانس از 1888 آغاز شد- الهام گرفته است و رويدادهاي یکی از انجمنهاي ادبی پاریس را در اواخر قرن نوزدهم توصيف مي كند. اگرچه آناتول فرانس با شیوه نگارش رمان احساسی و تحلیلی ناآشنا بود، با انتشار «زنبق سرخ»، در ردیف «آلفونس دوده» و «گی دی موپاسان» قرار گرفت. «زنبق سرخ» در 1899 به روي صحنه تئاتر رفت. «باغ اپیکور» (Le Jardin d’Epicure) (1894)، شامل مقاله‌های کوتاهی در زمينه هاي گوناگون، زندگی و مرگ و شیوه دست یافتن به خوشبختی و حفظ آن، یا تفسیرهای مختلف از رويدادهاي جاری است که از بهترین مقاله‌های آناتول فرانس به شمار می‌رود و بيانگر فلسفه و طرز فکر اوست. در نظر آناتول فرانس، وجود هیچ چیز به خودش بستگي ندارد؛ به طور مثال، نادانی از امور لازم عالم هستی است و اگر همه چیز را می‌دانستیم، نمی‌توانستیم زندگی را حتی براي یک ساعت تحمل کنیم. احساسی که زندگی را برای ما شیرین یا دست كم قابل تحمل می‌کند، تنها زائیده دروغ و پندارهاي سست و ناپايدار است. این موضوع که زندگی يا خوب و یا بد است، حرفی بی‌معنی است و باید گفت که زندگی شامل امور خوب و بد، گوارا و ناگوار، پرجاذبه و نفرت‌انگیز، شیرین و تلخ و خلاصه همه چیز است و حال که آداب و رسوم و عادتهای زندگی، قرن به قرن تغییر می‌یابد، پس عقل ایجاب می‌کند که زندگی را آنچنان که هست، بپذیریم.
آناتول فرانس در 1896 به عضویت آکادمی فرانسه در آمد و طي سالهای 1897 تا1901، رمان «تاریخ معاصر» L’Histoire contemporaine) ) را در چهار جلد منتشر ساخت و با لحنی تلخ، از جامعه عصر خود انتقاد کرد. قهرمان کتاب، شخصیتی است که در جامعه قرن نوزدهم همان وضعي را دارد که «آبه کوانیار» در آغاز قرن هیجدهم داشته است. این کتاب از نظر عامه مردم، شاهکار آناتول فرانس به شمار مي رود. مجموعه داستان «کرنکبیل» (Crainquebille) (1903)، متعلق به دوره‌ای است که تحولی آشکار در هنر نویسندگی آناتول فرانس پدید آمده است؛ به اين معنا كه او دست از بی‌ایمانی و شکاکیت مذهبي كشيده و به راهنمایی در نظام اجتماعی و عدالت و قوانین انسانی روی آورده است. «کرنکبیل»، قهرمان داستان، فروشنده دوره‌گردی است که به اتهام دشنام دادن به مأمور انتظامی به زندان می‌افتد و پس از رهایی از زندان، مورد تحقیر مشتریان قرار می‌گیرد و همه آنان را از دست می‌دهد و به فقر و گرسنگی دچار می‌شود و بار دوم که از روی عمد به مأمور دیگری دشنام می‌دهد تا به زندان بیفتد و از مسکن و غذای رایگان برخوردار گردد، نيروهاي انتظامی او را سرزنش می‌كنند. این داستان به سبب هجو نیشدار و مستقیم بر ضد دستگاه عدالت، موفقیت بسیار یافت و نمایشنامه‌ای از آن ساخته شد که اولین بار در سال 1903 به روي صحنه رفت.
«جزیره پنگوئن‌ها» ((L’lle des Pingouins (1908)، چشم‌انداز استعاری و زننده‌ای از تاریخ فرانسه است. آناتول فرانس به تقلید از افسانه‌های قدیم بروتانی، داستان عجیب «کشیش سن مائل» (Saint Mael) را نقل می‌کند که برای هدايت کافران با وسیله‌ای ابتدایی از آبهای اقیانوس می‌گذرد و هر چند وقت یكبار، به جزیره‌ای پا می‌نهد و پس از هدایت ساکنان آن، به جزیره دیگر مي رود. تا اينكه به جزیره پنگوئن‌ها می‌ رسد و مرغان زیبای جزیره را که دسته دسته گرد هم آمده بودند، به جای مردمی باوقار و کوتاه قد و ساده در نظر می‌گیرد و به ارشاد آنها می‌پردازد و انجیل را به آنان مي آموزد. بدین ترتیب، «قوم پنگوئن» به وجود می‌آید که استعاره‌ای از مبدأ تاریخ فرانسه است. آناتول فرانس، تاریخ این قوم را بتدریج پیش می‌برد و آن را به جامعه سرمایه‌داری، انقلاب اشتراکی، جدال مسلح، تمدنهای جدید و خطاهایی که عالم بشریت تا ابد به ارتکاب آن محکوم است، می‌کشاند. تحقیق شیطنت‌آمیز تاریخی، سبک پرشور و طبع شوخ نویسنده، از این اثر پرده نقاشی دلپذیری ساخته است که در عين حال، اندیشه‌های تازه انقلابی آناتول فرانس و آمادگی او را برای پذیرفتن انقلاب کمونیستی در 1917 آشكار می‌سازد.
رمان «خدایان تشنه‌اند» (Les Dieux ont soif) (1912)، از معروفترین آثار آناتول فرانس به شمار می‌رود. تار و پود این اثر از انقلاب فرانسه ساخته شده است که آناتول فرانس به خوبی آن را شناخته، از دید خاص خود به آن نگریسته و برخي از نظریه‌های خود را درباره تاریخ و وضع بشر در آن گنجانده است. اين كتاب به دليل مهارت آناتول فرانس در ساخت صحنه‌ها و دقت در عمق رويدادها و نفوذ به طرز فکر عصر حاضر، توجه به انعکاس اندیشه‌ها و حوادث و آداب و رسوم و محیط اجتماعی و همچنين نثر شیوای خود، پیروزی‌ شگفت‌انگیزي به دست آورد. از دیگر آثار مهم این دوره، «عصیان فرشتگان» (La Revolte des Anges) (1914) است؛ کتابی اساطیری که آناتول فرانس در آن، بار دیگر به طور گسترده، نظر خود را درباره مذهب، زندگی، عقل و هوش ارائه داده است. جهت گيري ضد کاتولیک آناتول فرانس در این اثر به بالاترين حد گستاخی رسیده است. او هرگز تا این حد در حمله به مذهب کاتولیک، شدت و خشونت نشان نداده و لحن تمسخرآمیز به کار نبرده است. از آثار سیاسی و اجتماعی آناتول فرانس، مي توان به موارد زير اشاره نمود :
«بر سنگ سفید» ((Sur la Pierre blanche (1905)، «نظریه‌های اجتماعی» (Opinions socials) (1902)، «به سوی زمانهای بهتر» (Vers les temps meilleurs) (1909).
آناتول فرانس نویسنده‌ با هوشی بود كه با ذهنی قاطع، ادراکی قوی و استعدادی عمیق در طنزگویی و از سوي ديگر، با فرهنگی شگفت‌انگیز و قلبی حساس در برابر بی‌عدالتی‌ها، فارغ از هرگونه جریان زیبائی‌شناسی عصر خود، قالب خاصي از نثر و نظم زبان فرانسه را به وجود آورد و درصدد حفظ قواعد انشا و دستور زبان و شیوه نگارش قرن هیجدهم بود. آناتول فرانس، «سلطان نثر» خوانده شده است. در نثر او هر کلمه همچون نگینی بر جای خود نشسته است. هجوپردازی او در میان گرمی شاعرانه و عشق به زیبایی کلام، لطف خاص می‌یابد و طنزها و انتقاد هاي او به دليل محبت و دلسوزی برای عالم بشریت، دلپذیر می‌گردد. آناتول فرانس در سال 1921 به دریافت جایزه ادبی نوبل نایل آمد



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه آناتول فرانس , ,
تاریخ : پنج شنبه 6 تير 1390
بازدید : 1200
نویسنده : شیخ پاسکال


«آلفرد دوموسه» در سال 1810 میلادی، در شهر پاریس متولد شد. وي در آغاز جوانی به تحصیل علم پزشكي، حقوق و نقاشی پرداخت، اما سرشت او با هیچ یک از آنها سازگار نبود و سرانجام شاعری را پیشه کرد. در هجده سالگی به «انجمن ادبی پیروان سبک رمانتیسم» که «ویکتور هوگو»، «آلفرد دو وین یی»، «سنت بوو» و چند تن دیگر از شاعران و نویسندگان جوان رمانتیک عضو آن بودند، پيوست، ولی بعد از مدتي آن را ترک كرد. نخستین اثر منظوم او با عنوان «حکایت هاي اسپانیا و ایتالیا» در سال 1830 انتشار یافت. وي در همان سال، منظومه های «افکار نهایی رافائل» و «آمال بیهوده» و همچنين نمایشنامه «شب ونیزی» را نوشت و دو سال پس از آن، منظومه «نمایش در یک صندلی راحت» را منتشر كرد.
دوموسه در سال 1833، منظومه «رولا» را نوشت و در پايان همان سال به «مادام ژرژساند»، نویسنده نامی فرانسه، دل بست و با او به ایتالیا سفر کرد، اما عشق آن دو دیری نپایید و با ناکامی و اندوه و رنج روبرو شد.
از آثار مهم و منظوم آلفرد دوموسه طي سال های 1835 تا 1841، مي توان به منظومه هايی از جمله «نامه ای به لامارتین» و «امید به خداوند» و به ويژه قطعات «شبها» و منظومه «یادگار» اشاره كرد. نمایشنامه های «فانتازیو»، «عشق را نباید به شوخی گرفت»، «شمعدان» و «برای هیچ چیز نباید قسم خورد»، از ديگر آثار معروف اوست. مهمترین اثر منظوم موسه، قطعات شبهاست که در لطف و تأثیر و دل انگیزی با بهترین اشعار «لامارتین» برابر است. او  بعد از لامارتین، مشهورترین شاعر قرن 19 فرانسه است. موسه در دوم ماه مه سال 1875 و در سن چهل و هفت سالگی درگذشت و در گورستان «پرلاشز» پاریس به خاك سپرده شد.
 
برخي از مهمترين آثار وي عبارتند از :
فانتازیو، شبها، رولا، کودک امروزی، هوسهای ماریان، آندره آول سارتو، شمعدان، عشق را نباید به شوخی گرفت، نامونا، قصه های اسپانیا و ایتالیا، اعتراف یک کودک قرن، خاطرات، مجموعه اشعار، مرد خای، نوولها، بلوط های آتشین، شبهای ونیزی، پیاله و لب، آندره آسارتو، حماقتهای ماریان، در عشق لغزش نیست، باربرین، دمدمی مزاج، کت سبز، لوئیسون، شما نمی توانید درباره همه چیز فکر کنید، کارموزین، کمدی تاین، الاغ و نهر آب، شب ماه مه، شب دسامبر، شب ماه اوت، شب اکتبر، آنچه دختران جوان خواب می بینند، در هم باید باز باشد و هم بسته، لورنتزاچو، یادگار، جام و لبها، یک مرغ سفید، آمال بیهوده، یک صندلی راحت، افکار نهایی رافائل، نامه ای به لامارتین و برای هیچ چیز نباید قسم خورد.



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه آلفرد دوموسه , ,
تاریخ : پنج شنبه 6 تير 1390
بازدید : 1118
نویسنده : شیخ پاسکال


«آلبرت انيشتين» در چهاردهم مارس 1879 در شهر «اولم» واقع در ناحيه «ورتمبرگ» آلمان متولد شد. وقتي كه آلبرت يك ساله بود، خانواده وي از اولم عازم مونيخ گرديدند. پدر آلبرت، هرمان انيشتين، كارخانه كوچكي براي توليد محصولات الكتروشيميايي داشت و با كمك برادرش كه مدير فني كارخانه بود، از آن بهره برداري مي كرد. وي از لحاظ عقايد سياسي با حكومت پروسي ها مخالفت داشت، اما امپراتوري جديد آلمان را ستايش مي كرد و صدر اعظم آن « بيسمارك » و ژنرال « مولتكه » و امپراتور پير يعني « ويلهم اول» را مورد تجليل قرار مي داد. مادر انيشتين كه پائولين كوخ نام داشت، بيش از پدر زندگي را جدي مي گرفت و از احساسات هنرمندانه اي برخوردار بود.
آلبرت كوچولو به هيچ عنوان كودك اعجوبه اي نبود و حتي مدت زيادي طول كشيد تا سخن گفتن را بياموزد؛ بطوريكه پدر و مادرش وحشت زده شدند كه مبادا فرزندشان ناقص و غيرعادي باشد. اما بالاخره شروع به حرف زدن كرد، ولي غالباً ساكت و خاموش بود و هرگز بازيهاي عادي كودكان را دوست نداشت. تحصيلات ابتدائي خود را طبق تعاليم كاتوليك گذراند و از آن لذت فراوان برد و حتي در دروسي  كه به شرعيات و قوانين مذهبي كاتوليك بستگي داشت، چنان قوي شد كه توانست در هر مورد كه همشاگردانش قادر نبودند به سوالهاي معلم جواب دهند، به آنها كمك كند. انيشتين جوان در ده سالگي مدرسه ابتدائي را ترك كرد و در شهر مونيخ به مدرسه متوسطه « لوئيت پول» وارد شد.
 
ذوق هنري
ذوق هنري انيشتين چنان بود كه وقتي در سن پنج سالگي، پدرش قطب نمايي جيبي را به او نشان داد، خاصيت اسرار آميز عقربه مغناطيسي تأثير عميقي بر وي گذاشت. زماني كه انيشتين پانزده ساله بود، حادثه اي اتفاق افتاد كه جريان زندگي او را به سمت جديدي سوق داد. پدر او در كار تجارت با مشكلاتي مواجه شد و صلاح را در آن ديد تا كارخانه خود را در مونيخ بفروشد و جاي ديگري را براي كسب و كار خود ترتيب دهد. از آن جا كه وي خوش بين و علاقمند به كسب لذت بود، تصميم گرفت به كشوري مهاجرت كند كه زندگي در آن با سعادت بيشتري همراه باشد و به اين منظور، ايتاليا را انتخاب كرد و در شهر ميلان مؤسسه مشابهي را ايجاد نمود. هنگاميكه وارد شهر ميلان شدند، آلبرت به پدر خود گفت كه قصد دارد تابعيت كشور آلمان را ترك گويد، اما آقاي هرمان به وي تذكر داد كه اين كار زشت و نابهنجار است.
 
دوران دانشجويي
در اين دوران، مشهورترين مؤسسه فني در اروپاي مركزي به استثناي آلمان، مدرسه دارالفنون سوئيس در شهر زوريخ بود. آلبرت در امتحان ورودي اين مؤسسه شركت كرد، ولي بخاطر اينكه درعلوم طبيعي اطلاعات وسيعي نداشت، پذيرفته نشد. با اين حال، مدير دارالفنون زوريخ تحت تأثير اطلاعات وسيع او راجع به رياضيات واقع شد و از وي درخواست كرد تا ديپلم متوسطه اي را كه براي ورود به دارالفنون لازم است، در يك مدرسه سوئيسي بدست آورد و او را به مدرسه ممتاز شهر كوچك « آرائو » كه با روش جديدي اداره مي شد، معرفي كرد. وي بعد از يك سال اقامت در مدرسه مذبور، ديپلم لازم را بدست آورد و در نتيجه، بدون امتحان در دارالفنون زوريخ پذيرفته شد. با اين كه درس هاي فيزيك دارالفنون از هيچ گونه عمق فكري برخوردار نبود، اما حضور در آنها آلبرت را تحريك كرد تا آثار استادان كلاسيك فيزيك نظري از قبيل بولترمان، ماكسول و هوتز را با حرص عجيبي مطالعه كند. آلبرت درست در اواخر قرن 19، تحصيلات خود را به اتمام رساند و با مسأله مهم كسب شغل مواجه گرديد. از آنجا كه نتوانست مقام تدريس در مدرسه پلي تكنيك را بدست آورد، تنها راه باقي مانده اين بود كه چنين شغل و مقامي را در يك مدرسه متوسطه جستجو كند.
در سال 1910 ، آلبرت بيست و يك سال داشت و تابعيت سوئيس را بدست آورده بود. وي داوطلب شغل معلمي خصوصي گرديد و پذيرفته شد. انيشتين از كار خود راضي بود؛ چرا كه مي توانست به پرورش جوانان بپردازد، اما بزودي متوجه شد كه معلمان ديگر نيكي را از او ضايع و فاسد مي كنند و اين شغل را ترك كرد. بعد از مدتي، در دفتر ثبت اختراعات مشغول به كار شد و به شهر« برن» انتقال يافت. كمي بعد از انتقال به شهر برن، با ميلواماريچ همشاگردي قديم خود در مدرسه پلي تكنيك ازدواج كرد و حاصل آن دو پسر بود كه اسم پسر بزرگتر را آلبرت گذاشتند. كار انيشتين در دفتر اختراعات خالي از لطف نبود و حتي بسيار جالب به نظر مي رسيد. او وظيفه داشت، اختراعاتي را كه به دفتر مذبور مي آوردند، مورد آزمايش اوليه قرار دهد. شايد تمرين در همين كار موجب شده بود كه وي با قدرت خارق العاده و بي مانند، بتواند نتايج اصلي و اساسي هر فرض و نظريه جديدي را به سرعت درك و استخراج كند؛ چرا كه انيشتين به قوانين كلي فيزيك علاقه داشت و به حقيقت درصدد بود تا ميدان وسيع تجارت را به وجهي منطقي استنتاج كند.
در اواخر سال 1910 كرسي فيزيك نظري در دانشگاه آلماني پراگ خالي شد. انتصاب استادان اين قبيل دانشگاهها طبق پيشنهاد دانشكده بوسيله  امپراتور اتريش انجام مي گرفت كه معمولاً حق انتخاب خويش را به وزير فرهنگ واگذار مي كرد. تصميم قطعي براي انتخاب داوطلب، قبل از همه، برعهده فيزيكداني به نام « آنتون لامپا » بود و او براي انتخاب استاد، دو نفر را مد نظر داشت كه يكي از آنها « كوستاويائومان» و ديگري « انيشتين» بود. يائومان اين پيشنهاد را رد كرد و انيشتين پس از كش و قوس هاي فراوان، اين مقام را پذيرفت. دو ويژگي  انيشتشن موجب شد كه استاد زبردستي گردد : نخست اينكه، علاقه  فراواني داشت تا براي عده بيشتري از همنوعان خود و بخصوص كساني كه در حول و حوش او مي زيستند، مفيد باشد. ويژگي دوم، يعني ذوق هنريش، وي را وا مي داشت كه افكار عمومي خود را به نحوي روشن و منطقي مرتب سازد. از سوي ديگر، روش تنظيم آنها به نحوي بود كه چه خود او و چه مستمعان از نظر جهان شناسي نيز لذت ببرند.
 
عزيمت از پراگ
انيشتين در مدتي كه در پراگ تدريس مي كرد، نه تنها نظريه جديد خود را بنا نهاد، بلكه با شدت بيشتري، نظريه خود درباره  كوآنتوم  نو را كه در شهر برن شروع كرده بود، توسعه داد. با همه اين تفاصيل، انيشتين به دانشگاه پراگ اطلاع داد كه در خاتمه دوره تابستاني سال 1912 اين دانشگاه را ترك خواهد كرد. عزيمت ناگهاني انيشتين از پراگ، سر و صداي زيادي را در اين شهر بوجود آورد. در سر مقاله بزرگترين روزنامه  آلماني شهر پراگ نوشته شد :
« نبوغ و شهرت فوق العاده انيشيتن باعث شد كه همكارانش او را مورد شكنجه و آزار قرار دهند و به ناچار شهر پراگ را ترك كرد ». انيشتين عازم شهر زوريخ گرديد و در پايان سال 1912در سمت استاد مدرسه پلي تكنيك زوريخ مشغول به كار شد. شهرت انيشتين تا بدانجا رسيده بود كه بسياري از مؤسسات و سازمانهاي علمي جهان علاقه داشتند كه وي بعنوان عضو وابسته با مؤسسه ايشان در ارتباط باشد. مقامات رسمي آلمان، سالها كوشش مي كردند كه شهر برلن نه فقط مركز قدرت سياسي و اقتصادي، بلكه در عين حال كانون فعاليت هنري و علمي نيز محسوب گردد؛ بهمين جهت از انيشتين دعوت بعمل آوردند. انيشتين مدت كمي بعد از ورود به برلن، از همسر خويش هيلوا كه از جنبه هاي مختلف با او توافق نداشت، جدا گرديد. هنگاميكه به عضويت آكادمي پادشاهي انتخاب شد، سي و چهار سال سن داشت و نسبت به همكاران خود كه از او مسن تر بودند، بيش از حد جوان مي نمود.
فعاليت اصلي انيشتين در برلن اين بود كه با همكاران خويش و يا دانشجويان رشته فيزيك، درباره كارهاي علمي مصاحبه و مذاكره نموده  و آنها را در تهيه برنامه علمي راهنمايي كند. هنوز يكسال از اقامت انيشتين در برلن نگذشته بود كه در ماه اوت 1914 جنگ جهاني شروع  شد. در طي جنگ جهاني اول ، روزنامه هاي برلن همه روزه از وقايع جنگ و شروع فتوحات ارتش آلمان سخن مي گفتند. در عين حال، انيشتين در منزل خود با دختر عمه خويش الزا آشنايي پيدا كرد. الزا زني مهربان و خونگرم بود و از شوهر مرحوم سابق خود دو دختر داشت؛ با اين حال، انيشتين با او ازدواج كرد. جنگ بين المللي و شرايط معرفت النفسي كه در نتيجه آن بر دنياي علم تحصيل گرديد، مانع از آن نشد  كه انيشتين با حرارت فوق العاده به توسعه و تكميل نظريه ثقل خويش بپردازد و با پيمودن راه تفكري كه در پراگ و زوريخ  در پيش گرفته بود، در سال 1916 توانست نظريه اي براي ثقل ارائه دهد. وي  جاذبه عمومي را بنا نهاد كه به كلي مستقل از نظريه هاي گذشته و از نظر منطقي داراي وحدت كامل بود.
اهميت نظريه جديد به زودي مورد تأييد و توجه دانشمنداني واقع گرديد كه داراي قدرت خلاق علمي بودند. تأييد تجربي نظريه انيشتين، توجه عموم مردم را نيز به شدت جلب كرده بود. از اين پس، ديگر انيشتين مردي نبود كه فقط مورد توجه دانشمندان باشد. به زودي، او نيز همچون زمامداران مشهور ممالك ، بازيگران بزرگ سينما و تئاتر، شهرت عام بدست آورد.
 
مسافرتهاي انيشتين
تبليغات مخالف و حملاتي كه عليه انيشتين مي شد، موجب گرديد كه در تمام ممالك جهان و در همه طبقات اجتماعي، توجه عموم مردم به سوي تئوريهاي او جلب شود. در اين زمان، انيشتين ابتدا به هلند و سپس به كشورهاي چكسلواكي، اسپانيا، فرانسه، روسيه، اتريش، انگليس، آمريكا و بسياري از كشورهاي ديگر سفر كرد. اما نكته قابل توجه اين است كه وقتي انيشتين و همسر او به بندرگاه نيويورك رسيدند، با استقبال شديد و تظاهرات پرشوري مواجه شدند كه به احتمال قوي نظير آن هرگز هنگام ورود يكي از دانشمندان رخ نداده بود .
انيشتين به آسيا و كشورهاي چين، ژاپن و فلسطين سفر كرد و اين خاتمه سفرهاي او بود. وي درسال 1924 بعد از مسافرتهاي متعدد به اكناف جهان، بار ديگر در برلن مستقر گرديد. حملات همچنان بر عليه او ادامه داشت و نظريات او را بعنوان بيان افكار قوم يهود و به سوي فاشيسم مي دانستند. از اين رو، انيشتين به شهر پرينستون در آمريكا رفت. در سال 1936 همسرش الزا از دنيا رفت و خواهر انيشتين كه در فلورانس بود، به شهر پرينستون نزد برادرش آمد. در همين دوران، انيشتين تابعيت كشور آمريكا را پذيرفت. وي در سال 1945 طبق قانون بازنشستگي، مقام استادي مؤسسه مطالعات عالي پرينستون را ترك كرد، ولي اين تغيير سمت رسمي، تغييري در روش زندگي و كار او به وجود نياورد. او كماكان در پرينستون بسر مي برد و در مؤسسه  مذبور به تحقيقات خود ادامه مي داد.
 
آخرين سالهاي زندگي انيشتين
دوران تحقيق در شهر پرينستون آميخته با اضطراب بود. هنوز ده سال ديگر از زندگي انيشتين باقي مانده بود؛ ليكن اين دوره ده ساله، درست مصادف با عهد بمب اتمي بوده و بشريت، تمرين و آموزش خود را در اين زمينه آغاز نمود. بنابراين، مسأله واقعي كه براي او مطرح شد، موضوع چگونگي پيدايش بمب اتمي نبود.
سرانجام در روز هجدهم آوريل 1955 بزرگترين دانشمند و متفكر قرن بيستم ، پيغمبر صلح و حامي محنت ديدگان جهان، مردي كه احتمالأ همراه با ناپلئون و بتهوون مشهورتر از همه مردان جهان بوده است، در شهر پرينستون واقع در ممالك متحده آمريكاي شمالي از زندگي، تفكر و مبارزه دست كشيد و درگذشت.
در پايان به اظهار نظر برخي از مشاهير درباره  انيشتين مي پردازيم :
«پيشرفتي كه انيشتين درباره طبيعت، نصيب معرفت ما كرد، از قدرت جهان امروز خارج است. فقط نسل هاي آينده مفهوم واقعي آن را درك خواهند كرد». «دكتر هارولددوز، رئيس دانشگاه پرينستون در آمريكا ».
«وي دانشمند بزرگ اين عصر و به واقع يكي از جويندگان عدالت و راستي بود كه هرگز با نادرستي و ظلم مصالحه نكرد».« جواهر لعل نهرو، نخست وزير هند».



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه آلبرت انيشتين , ,
تاریخ : پنج شنبه 6 تير 1390
بازدید : 1110
نویسنده : شیخ پاسکال


«آلبر كامو»، نويسنده توانا و فيلسوف نامي فرانسوى است كه همچون «ژان پل سارتر»، از روشنگران مكتب «اگزيستانسياليسم»[*] به شمار مي رود. او در سال ۱۹۵۷ و در سن ۴۴ سالگى، موفق به دريافت جايزه نوبل ادبى شد. كامو پس از «روديارد كيپلينگ»، جوان ترين نويسنده اى است كه به دريافت اين جايزه نايل آمده است. «آلبر كامو» در هفتم نوامبر ۱۹۱۳، در «موندووى» الجزاير و در خانواده اى فرانسوى - الجزايرى به دنيا آمد. مادرش اصل و نسب اسپانيايى داشت و  پدرش، «لوسين»، در جنگ «مارن» كه در سال ۱۹۱۴ و طى جنگ جهانى اول رخ داد، در حين مبارزه داوطلبانه كشته شد و به همين دليل، دوران كودكى «كامو» در فقر و تنگدستى گذشت.
در سال ۱۹۲۳، كامو در آزمون ورودي آموزشكده اى پذيرفته شد و پس از پايان تحصيلات خود در آنجا به دانشگاه الجزاير راه يافت. او در كنار تحصيل، فعاليت ورزشى فراوانى داشت و دروازه بان تيم فوتبال دانشكده بود، اما ابتلا به بيمارى سل در سال ۱۹۳۰، به فعاليت ورزشى و فوتبال «كامو» خاتمه داد. او كه توانايى مالى چندانى نداشت، به ناچار كلاسهاى خود را به صورت نيمه وقت در دانشگاه انتخاب كرد و سه روز از هفته را مشغول كار و كسب درآمد بود؛ از معلمى سرخانه گرفته تا كار در موسسه شهاب شناسى. او در سال ۱۹۳۵، موفق به دريافت مدرك ليسانس در رشته فلسفه شد و در ماه مه ۱۹۳۶، از رساله فوق ليسانس خود با موضوع «پلوتينوس» - كه پيرو مكتب افلاطونيون جديد بوده است - دفاع كرد. كامو در همان دوران دانشجويى به عضويت حزب كمونيست در آمد و دليل اصلى آن را درك اوضاع سياسى اسپانيا مى دانست كه سرانجام به جنگ داخلى اسپانيا منجر شد. در سال ۱۹۲۶، حزب كمونيست مستقل الجزاير (PCA) تاسيس شد و در چنين وضعيتي، كامو به همكارى سياسى با حزب مردمى الجزاير (Le Parti du Peuple Algerien) پرداخت. اين امر مشكلات زيادي را بين او و سران حزب كمونيست به وجود آورد.
به همين دليل، «كامو» را به طور رسمى، «تروتسكى» - صاحب ايده هاي كمونيستى و حامي انقلاب سراسرى جهانى - ناميدند؛ كه به معناى نفي او از كمونيسم استالينى بود. او در سال ۱۹۳۴ با «سيمون هاى» كه اعتياد زيادي به مرفين داشت، ازدواج كرد و زندگى مشترك شان به دليل عدم تعهد «سيمون» به «آلبر»، به جدايى انجاميد. كامو در سال ۱۹۳۵، موسسه «تئاتر كارگردان» را بنيان نهاد كه تا سال ۱۹۳۹ پا بر جا بود. وي در خلال سالهاى ۱۹۳۷ تا ۱۹۳۹، در روزنامه سوسياليستى «آلجر ريپابليك» مشغول به كار شد و با نوشتن مقاله هايي درباره مردمان عربى كه به سختي در الجزاير زندگى مى كردند، شغل خود را از دست داد و به دليل ابتلا به بيمارى سل، از پيوستن به ارتش فرانسه هم بازماند.
كامو در سال ۱۹۴۰ با «فرانسيس فار» ازدواج كرد و در مجله فرانسوى «پاريس - سور» مشغول به كار شد. با شروع مرحله اول جنگ جهانى دوم كه آن را «جنگ تلفنى» مى نامند، كامو مواضعى صلح طلبانه داشت، اما با مشاهده مراسم اعدام «گابريل پرى» در پاريس بيان داشت كه اين حادثه، تنفر او را نسبت به آلمانها برانگيخته است.
وي پس از اين حادثه به «بوردو» نقل مكان كرد و در همان سال، نوشتن اولين آثار ادبى خود، «بيگانه» و «افسانه سيسى فوس» را به پايان رساند. او در سال ۱۹۴۲ به الجزاير بازگشت و در خلال جنگ جهانى اول، به هسته مقاومت فرانسه با نام «كومبات» پيوست و يك نشريه زيرزمينى با همين نام منتشر كرد. هدف اصلى اين گروه، فعاليت بر ضد حزب نازى بود. كامو در سال ۱۹۴۳، سر دبير نشريه سازمان مقاومت گرديد و با آزادسازى پاريس به دست متفقين، بر ادامه مبارزه مطبوعاتى اش تاكيد كرد و هنگامى كه روزنامه «كومبات» به نشريه اى با اهداف اقتصادى تبديل شد، از سمت سردبيرى استعفا داد.
پس از جنگ، كامو با سفر به سراسر آمريكا، سخنرانيهاى فراواني در باب اگزيستانسياليسم فرانسوى انجام داد. او كه داراى گرايشهاي سياسى چپ بود، با انتقاد شديد از سياست هاى كمونيسم، دشمني آنان را بر ضد خود برانگيخت. در سال ۱۹۴۹ بيمارى او شدت بيشتري يافت و به مدت دو سال در تنهايى بسر برد. در سال ۱۹۵۱، مقاله «شورشى» را منتشر كرد كه تحليلى فلسفى درباره شورش و انقلاب است. او كه در دهه ۵۰ زندگى خود را وقف اقدامات بشردوستانه كرده بود، در سال ۱۹۵۲ از فعاليت در يونسكو سر باز زد و در سال ۱۹۵۳، جزء انگشت شمارترين سياستمداران چپى بود كه به انتقاد از سياست شوروى در برخورد با گردهمايي هاي كارگرى پرداخت. «كامو» در ۴ ژانويه ۱۹۶۰ در يك سانحه رانندگى جان سپرد. خودرو آنها در ۲۴ کیلومتری شهر «سانس» و در بزرگراه  RN۵ حاشیه دهکده «پتی‌ویل» نزدیک «مونته‌رو» از جاده منحرف ‌شد. آلبر کامو در صندلی عقب خودرو نشسته بود و در این سفر همراه خانواده دوست ناشرش، «میشل گالیمار»، بود. او پيش از اين سانحه در جايى گفته بود :
«مرگي كه در اثر تصادف و رانندگي رخ دهد، خنده دارترين و بى معنا ترين نوع مرگ است».



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه آلبر كامو , ,
تاریخ : پنج شنبه 6 تير 1390
بازدید : 1052
نویسنده : شیخ پاسکال

«لیدی مالوُوان آگاتا ماری کلاریسا»، مشهور به [ بانو ] «آگاتا کریستی» و ملقب به «ملکه جنایت»، مشهورترین نویسنده در زمينه جنایی ‌ـ‌ پلیسی است که تأثیر بسیاری بر نویسندگان عصر طلایی ادبیات جنایی و نویسندگان بعد از خود گذاشت. وي آثاری در زمينه هاي دیگر نیز دارد، اما تنها 66 رمان و چندین مجموعه ‌داستان جنایی او (بویژه آنهایی که شخصیت اصلی آن، هرکول پوارو یا خانم مارپل است)، نامش را تا این اندازه بلندآوازه کرده است.
آگاتا کریستی در «تورکوای» از توابع دِووُن در انگلستان به دنیا آمد و کوچکترین فرزند خانواده‌ بود. او پدر و برادرش را در کودکی از دست داد و بدون آنکه به مدرسه برود، در خانه و تحت نظر مادرش، تحصیلات خود را به پايان رساند و به يادگيري موسیقی پرداخت. وي در سال 1914، با «كلنل آرشيبالد كرستي»، يك شاهزاده و اشراف زاده انگليسي ازدواج کرد و پنج سال بعد، صاحب يك فرزند دختر شد. كريستي طي جنگ جهانی اول به عنوان پرستار به جبهه جنگ رفت و دانستنيهاي بسیاری در مورد پزشکی کسب کرد که بعدها در رمان‌هایش از آنها بهره برد.
آگاتا كريستي در سال 1930 با «سر ماكس مالون» زمين شناس و استاد دانشگاه آكسفورد ازدواج كرد. وي در ازدواج اول خود، تجربه هاي زيادي را از محيط اشرافي انگلستان به دست آورد و در زندگي با همسر دوم خود – كه باستان شناس بود و آگاتا با وي سفرهاي زيادي به مشرق زمين كرد - با آداب و رسوم زندگي مردم در اين مناطق آشنا شد. آگاتا كريستي از كودكي علاقه شديدي به خواندن كتابهاي «جين استين»، «چارلز ديكنز» و «سر آرتور كانن دويل»، آفريننده شخصيت شرلوك هولمز داشت. از اين رو شروع به نگارش داستانهاي جنايي كرد. در حقيقت، كريستي دنباله رو كارهاي پليسي «كانن دويل» بود، ولي روش تازه و پيشرفته تري را نسبت به او در پيش گرفت.
وي حدود صد اثر از خود به جاي گذاشت. قهرمانان اصلي داستانهاي او، پيرزن انگليسي به نام «جين مارپل» و يك كارآگاه بلژيكي به نام «هركول پوارو» بودند. نزدیک به یک میلیارد نسخه از کتابهای آگاتا کریستی در بریتانیا و یک میلیارد نسخه از آن در سرتاسر جهان به فروش رفته‌ است. کریستی در سال 1955، نخستین کسی بود که جایزه‌ «استاد اعظم» را از «مجمع معما‌نویسان امریکا» دریافت کرد. در سال 1967، مدرک افتخاری دانشگاه «اکستر» انگلیس به او داده شد و در سال 1967 به ریاست باشگاه کارآگاهی بریتانیا رسید. وي در سال 1971 نیز بالاترین نشان افتخار خود، یعنی لقب «دِیم» (بانو) (معادل لقب افتخاری سِر) را دریافت کرد.
کتابهاي او بارها و بارها به صورت فیلم، داستانهاي زنجيره اي و نمایشنامه درآمده‌ و از جمله محبوب‌ترین کارها بوده اند. برای نمونه می‌توان به نمایشنامه‌ او با نام «تله‌موش» اشاره کرد که مقام طولانی‌ترین اجرا را در شهر لندن دارد. این نمایشنامه از سال 1955 تا به حال، بیش از 20000 بار در شهر لندن به روي صحنه رفته است.

برخي از مشهورترين آثار او عبارتند از :
1- راز قطار آبی  The Mystery of the Blue Train) - 1928)
2- قتل در بین‌النهرین 1936 - (Murder in Mesopotamia)
3- پنج خوک کوچک  Five Little Pigs) - 1924)
4- فیلها به یاد می‌آورند Elephants Can Remember) - 1972)
5- پرده [آخرین اثری که هرکول پوارو در آن نقش دارد] - Curtain) 1975 )
6- جسدی در کتابخانه  The Body in the Library) - 1942)
7- نمسیس - Nemesis)1971)
8- قتل در قطار سریع‌السیر شرق (Murder on the Orient Express)
آگاتا كريستي در چهل و چهار سالگي، يكي از زيباترين داستانهاي خود را با نام «قتل در قطار سريع السير» به چاپ رساند. وي علاوه بر آثار پليسي، آثار رمانتيك هم دارد. سرانجام، آگاتا كريستي (ملكه جنايت)، در سال 1976 و در سن هشتاد و شش سالگي درگذشت



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه آگاتا كريستي , ,
تاریخ : پنج شنبه 6 ارديبهشت 1390
بازدید : 1088
نویسنده : شیخ پاسکال


آنتوني يا توني رابينز نويسنده و سخنران مقتدرامريكايي در 29 فوريه 1960 در كاليفرنيا بدنيا آمد. شهرت عمده او به خاطر سلسله كتاب هايش در زمينه موفقيت است. آنتوني رابينز بيش از نيمي از عمر خود را صرف کمک به ديگران کرده، تا عظمت وجود  خود را کشف نموده و آن را بهتر سازند. او يکي از موفق ترين افراد ایالات متحده در زمينه بهبود عملکرد ديگران است. وي بنيانگذار و رئيس هيأت مديره بنياد آنتوني رابينز است که به منظور کمک به افراد براي رسيدن به موفقيت هاي فردي و حرفه اي تأسيس شده است. رابينز براي بهبود عملکرد کارکنان ، با سازمانهايي از قبيل IBM، American express ، Mac Daglas ، AT&T و ارتش ايالات متحده و همچنين تيم هاي ورزشي لس آنجلس و قهرمانان مدال طلاي المپيک همکاري داشته است. وي همچنين مورد مشاوره بسياري از چهره هاي معروف جهاني بوده و در مورد بازسازي شهر شفيلد که چهارمين شهر بزرگ انگلستان است، طرف مشورت بوده است. وي درصدد است تا با کمک به افراد، جهان را به جاي بهتري براي زيستن تبديل نمايد. او مي خواهد به افراد جامعه کمک کند تا سرنوشت خود را به دست گيرند، روابط  خود را با ديگران بهبود بخشند، به دنبال هدفهاي ارزشمند زندگي خود بروند، بر ناکامي هاي عاطفي يا مالي غلبه کنند و به سهم خود، به جامعه و کشور خدمت نمايند. سالهاست که او بدون خودخواهي، نيرو و منابع خود را در اختيار نيازمندان قرار داده است. وي در سال 1991 بنيادي غيرانتفاعي را بوجود آورد که هدف آن، کمک به کودکان عقب مانده، افراد بي خانمان، سالمندان و زندانيان است.  رابينز از روش هاي گوناگوني براي بالا بردن سطح زندگي خود  و ديگران استفاده مي نمايد . او بر اين اعتقاد است که فرايند تفکر و ارزيابي، چيزي جز پرسش و پاسخ دروني نمي باشد. مي دانيم که نحوه تفکر و ارزيابي ما (که خود ارزيابي هم به عوامل گوناگون و موقعيت آن بستگي دارد )، احساس ما را شکل مي دهد و با توجه به اينکه يک شخص هر چقدر هم که عاقل و بالغ باشد، بر مبناي احساسات خود و نه بر اساس فکر خود عمل مي کند، پس نوع احساس ما در هر لحظه، رفتار ما را شکل داده و اين رفتارها و عادت هايي که شايد در بسياري از مواقع، متوجه ميزان بازدارندگي آنها نمي شويم و سرانجام سرنوشت ما را رقم مي زنند.



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه آنتوني رابينز , ,
تاریخ : پنج شنبه 6 ارديبهشت 1390
بازدید : 1060
نویسنده : شیخ پاسکال

"آرتور شوپنهاور" در 22 فوریه‌ي 1788، در شهر "دانتزیگ" آلمان (گدانسك در لهستان امروزي) ديده به جهان گشود. پدر او كه پيشه‌ي بازرگانی داشت، به سبب مهارت، مزاج گرم، سرشت پابرجا و عشق به آزادی، نام آور بود. هنگامی که آرتور پنج سال داشت، پدرش از "دانتزیگ" به "هامبورگ" كوچ کرد؛ زیرا "دانتزیگ" به دليل چيرگي "پروس" در سال 1793، استقلال [ =خودسالاري ] خود را از دست داده ‌بود. بدین ترتیب، شوپنهاور جوان، میان تجارت و داد و ستد بزرگ شد و با وجود تشویق و تحریک پدر، اين كار را ترك كرد، ولي اثرات آن در وی باقی ماند که عبارت بود از رفتاری كمابيش خشن، ذهنی حقيقت‌‌بین و شناختي نسبت به امور دنیا و مردم؛ همین امر، وی را در برابر فیلسوفان رسمی آکادمیک، که او از آنها بيزار بود، قرار داد. شوپنهاور می‌گوید:
"طبیعت، نهاد و یا اراده، از پدر به ارث می‌رسد و هوش، از مادر."
مادر او زني باهوش بود و یکی از نام آور‌ترین داستان نویسان روزگار خود گردید. این زن از همنشيني با شوهر عامی خود چندان خشنود نبود و پس از مرگ او، آزادانه به عشق ورزی پرداخت و به "وایمار"، که در آن زمان، مناسب‌ترین مكان براي اين گونه زندگی بود، رفت. آرتور شوپنهاور، همچون "هملت"، بر ضد ازدواج دوباره‌ي مادرش شورش کرد. این درگيري با مادر سبب شد که او فلسفه‌ي خود را با باورهايي نیمه حقیقی درباره‌ي زنان چاشنی دهد. یکی از نامه‌های مادرش، چگونگي روابط آنها را روشن می‌سازد :
"تو ستوه آور و آزار دهنده هستی و زندگی با تو بسيار دشوار است؛ خودخواهی‌ات همه‌ي ويژگي هاي نیک تو را در بر گرفته است و همه‌ي این ويژگي ها بيهوده است؛ زیرا تو نمی‌توانی از خرده‌گيري بر دیگران دوري کنی."
از اين رو مادر و فرزند از يكديگر جدا شدند و شوپنهاور، گاهی مانند دیگر ميهمانان به خانه‌ي مادر خود می‌رفت؛ روابط آن دو بسيار رسمی و مؤدبانه گردید و آن ناسازگاري و کدورتی که گاهی میان افراد خانواده دیده می‌شود، بين آن دو وجود نداشت.
رابطه ي مادر و فرزند را "گوته" تیره‌تر کرد، زیرا به مادر خبر داد که فرزندش مردی بسيار نام آور خواهد شد؛ مادر هرگز نشنیده‌ بود که دو نابغه از یک خانواده به وجود بیاید. سرانجام، روزی، درگيري به اوج خود رسید و مادر، رقیب و فرزند خود را از پله‌ها پایین انداخت و فرزند به مادرش گفت که آیندگان، مادر را تنها از راه فرزند خواهند شناخت. پس از آن شوپنهاور به زودی "وایمار" را ترک گفت و دیگر میان آن دو ديداري صورت نگرفت.
تامس تافه می گوید:
"درباره‌ی ديدگاههاي او [شوپنهاور] درباره‌ی زنان چیزی نمی‌توان گفت، جز اینکه این ديدگاهها شاید کمی عجیب و غریب باشد."
شوپنهاور با پايان دوره‌ي دبیرستان و دانشگاه، مدتی را به همنشيني با مردم و عشقبازی گذرانید كه نتایج آن، در سرشت و فلسفه‌اش آشکار گردید. او افسرده و دریده و شكاك بار آمد؛ دچار وسوسه‌ي ترس و گمانهاي بد شد، پیپ خود را در قفل و کلید نهان می‌کرد و هرگز نگذاشت تیغ سلمانی به گردنش برسد؛ همیشه زیر بالش خود طپانچه‌ای پُر می‌گذاشت، شاید برای آنکه کار دزدان را آسانتر سازد. از سر و صدا بیزار بود و در این ‌باره می‌نویسد:
"... ميزان بردباري که شخص می‌تواند در برابر سر و صدا داشته باشد، با استعداد ذهنی او نسبت عکس دارد و از این راه می‌توان به درجه ي هوش و استعداد او پی برد... سر و صدا برای مردم هوشمند، رنج و عذاب است... نیروی فراوانی که از برخورد اشياء و چکش زدن و افتادن آنها به وجود مي آيد، هر روز مرا رنج و عذاب داده ‌است."
شوپنهاور به كمك یک هندو از باورهاي بودائیان آگاهی یافت و پس از بررسي و انديشه‌ي زیاد به آئین بودایی، باور کامل پيدا كرد. وي از اینکه قدر و اهمیت‌اش را كسي نمي شناخت، سخت آشفته گرديده و این حس در او به درجه‌ي بیماری رسیده‌ بود.
"رساله ي اجتهادیه ي" او در سال 1812 با نام "چهار اصل دلیل کافی" نوشته شد و پس از آن، شوپنهاور، همه‌ي زمان خود را صرف تدوین شاهکار خود به نام "جهان همچون اراده و تصور" نمود. به نظر او این کتاب دیگ جوش پر از انديشه ها و باورهاي کهن نیست، بلکه از انديشه‌اي زيبا و تازه ترکیب شده است. این امر بيانگر خودخواهی و غرور گستاخانه‌ای است، ولي کاملاً درست است.
شوپنهاور با نوشتن اين كتاب، مدعي شد كه پاسخ همه‌ي مسائل فلسفی را يافته است؛ تا آنجا که مي‌خواست بر نگین انگشتری خود، تصویر "سفینکس" را در حال انداختن خود به گرداب، نقش کند؛ زیرا سفینکس گفته بود که اگر کسی براي مسائل و چيستان‌های او پاسخي بيابد، خود را به گرداب خواهد افکند.
با این همه، کتاب شوپنهاور، توجه مردم را جلب نکرد؛ مردم به اندازه‌ي کافی بدبخت بودند و دیگر نمي‌‌خواستند کتابی درباره‌ي بدبختی و سيه‌روزي خویش بخوانند. از اين رو، شوپنهاور به سختی از مردم رنجید و نسبت به اجتماع بدبین گشت. شانزده سال پس از انتشار اين کتاب، به شوپنهاور خبر رسید که بخش بزرگي از نسخه هاي چاپی کتاب را به جای کاغذ باطله فروخته‌اند.
شوپنهاور همه‌ي باورها و آرای خود را در این کتاب گنجانید؛ تا آنجا که کتابهای ديگر او، تنها شرح این کتاب به شمار مي رود. وي در سال 1836، رساله‌ای به نام "اراده در طبیعت" منتشر کرد که تا اندازه‌اي در کتاب "جهان همچون اراده و تصویر"، که در سال 1844 منتشر شد، گنجانیده شده‌ بود. او در سال 1841، کتابی به نام "دو مسئله‌ي بنيادي اخلاقی" نوشت و در سال 1851، کتابی به نام "مقدمات و ملحقات" را منتشر كرد که می‌توان آن را به "پیش غذاها و دسرها" نیز برگردان کرد. این کتاب به انگلیسی به نام "مقاله ها" یا "رساله ها" برگردان شده است و از خواندنی‌ترین آثار او به شمار مي رود. شوپنهاور در ازاي نوشتن آن، تنها ده جلد از نسخه هاي چاپی آن را دریافت کرد. با چنین شرايطي، خوشبین بودن دشوار است.
شوپنهاور آرزو داشت که فلسفه‌ي خود را در یکی از دانشگاههای بزرگ آلمان تدریس کند؛ این فرصت در سال 1822 پیش آمد و وی را به عنوان دانشیار به دانشگاه "برلین" فرا خواندند. او از روي عمد، همان ساعاتی را که هگل در آن درس می داد، برای تدریس برگزيد و بر اين باور بود که دانشجویان به او و هگل همچون آیندگان خواهند نگريست؛ ولي به دليل عدم پيشباز دانشجويان، ناگزير شد در اتاق خالی تدریس کند. از اين رو، از امر تدريس كناه گرفت و برای انتقام، هجونامه‌های* تلخی بر ضد هگل نوشت. در سال 1831، بيماري وبا شهر "برلین" را فرا گرفت و هگل و شوپنهاور هر دو گريختند، ولی هگل پس از بازگشت، گرفتار بيماري شد و پس از چند روز درگذشت. شوپنهاور به "فرانکفورت" رفت و مانده‌ي عمر هفتاد و دو ساله‌ي خود را در آنجا سپري كرد.
دانشگاهها از او و آثارش بی‌خبر بودند؛ گویا هر پیشرفت مهم فلسفی می‌بایست بيرون از فضاي دانشگاه صورت گیرد. نیچه می‌گوید :
"هیچ چیز، دانشمندان آلمان را مانند عدم شباهتی که میان شوپنهاور و آنان بود رنج نداد. "
سرانجام، شوپنهاور به نام‌آوري رسيد و نزد همگان، پرآوازه گشت. مردم طبقه‌ي متوسط از وکلا و پزشكان و بازرگانان، او را فیلسوفی یافتند که با واژه هاي بر سر و صدای مظنونات [ =پندارها ] دانش الهي سر‌ و ‌کار ندارد؛ بلکه ديدگاهي پذيرفتني درباره‌ي رويدادها و زندگی روزانه دارد. اروپایی که از بردباريها و کوشش های 1848 سرخورده بود، به پيشباز اين فلسفه که بازتاب نومیدی 1815 بود، رفت. حمله ي دانش به الهیات، نفرت سوسیالیسم از تهيدستي و جنگ و اجبار حیاتی درگيري برای زندگی؛ همگي عواملی بودند که سبب نام‌آوري شوپنهاور شدند.
وي با آزمندي، همه‌ي گفتارهايي را که درباره ي او می‌نوشتند، مي خواند؛ از دوستان خود درخواست کرده ‌بود که هرچه درباره‌ي او چاپ می‌شود، برایش بفرستند. در سال 1854، واگنر نسخه‌ای از "حلقه ي نیبلونگ" را به همراه ستايشي از فلسفه‌ي موسیقی شوپنهاور برای او فرستاد. بدین ترتیب، این بدبین بزرگ در سنین پیری تا اندازه‌اي خوشبین گردید؛ پس از غذا به گرمی، فلوت می‌نواخت و از روزگار سپاسگزار بود که او را از آتش جوانی رهانيده ‌است. در سال 1858و در هفتادمین سال زايش وی، از همه ي بخش‌هاي اروپا، سیل تبریک و شادباش به سوی او روان گردید.
شوپنهاور تنها دو سال پس از كسب چنين آوازه‌اي زنده ماند و در 21 سپتامبر 1860، هنگامي كه به تنهايي سرگرم خوردن صبحانه بود و ظاهراً تندرست به نظر می‌رسید؛ درگذشت.



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه آرتور شوپنهاور , ,
تاریخ : پنج شنبه 6 فروردين 1390
بازدید : 1259
نویسنده : شیخ پاسکال


«آبراهام لینکلن» در 12 فوریه 1809 (همزمان با چارلز داروین) در خانواده اي فقير و در کلبه ای چوبی در مزرعه «سینکینگ اسپرینگ» به دنیا آمد. پدرش «توماس لینکلن» و مادرش «ننسی هانکز» نام داشت و هر دو بی سواد بودند. آبراهام یک خواهر بزرگتر به نام سارا لینکلن داشت که در سال 1805 به دنیا آمد. برادر کوچک وي، توماس در اوان کودکی جان سپرد.
والدین آبراهام عضو کلیسای پروتستان بودند که به دلیل رد حمایت از برده داری، از کلیسای بزرگ جدا شده بود. وي از دوران کودکی برخورد زيادي با احساسات ضد برده داری داشت. با این وجود، هرگز به کلیسای پدر و مادرش و یا کلیساهای دیگر نپیوست. در سال 1816، زمانی که لینکلن 7 ساله بود، همراه با پدر و مادرش به بخش بری هند نقل مکان کرد. در این ناحیه، در کلبه‌ای چوبی و بدون در و پنجره زندگي مي كردند كه کف آن پر از علف‌های وحشی بود. رختخواب‌هائی که تشک‌های آن را با برگ خشک پر کرده بودند، یک یا دو چهار پایه، یک میز و یک کتاب مقدس، همه اثاث و دارایی آنها را تشکیل می داد. او بعدها پی برد که این جابجایی بعضاً به دلیل برده داری و نیز به علت مشکلات اقتصادی موجود در کنتاکی صورت گرفته است. در سال 1818، مادرش در سن 34 سالگی و بر اثر عارضه ای جان باخت. اندک زمانی بعد، پدر لینکلن با سارا بوش جانستون ازدواج کرد. سارا، لینکلن را مانند بچه های خودش بزرگ کرد و در مقایسه لینکلن با پسر واقعی خودش چنین گفت : «هر دو بچه های خوبی بودند. اما اکنون که دیگر هیچکدام نیستند، باید بگویم که آبراهام بهترین پسری بود که در تمام عمرم دیدم » ( لینکلن، نوشته  دیوید هربرت دونالد، 1995).
 تحصیلات رسمی او احتمالاً فقط 18 ماه آموزش، آن هم به وسیله معلمان غیر رسمی بوده است. در واقع، او خود آموخته بود، هر کتابی كه می توانست، قرض می گرفت و می خواند. بر انجیل، آثار ویلیام شکسپیر، تاریخ انگلستان و تاریخ آمریکا کاملاً مسلط بود و خود شیوه ای بسیار ساده برای سخن گفتن برگزید که حضار را - که به سخنان پرطمطراق عادت کرده بودند - متحیر می ساخت. روزی کتابی کهنه و موش خورده از شرح زندگی واشنگتن بدست آورد، آنرا با دقت فراوان خواند و بقدری شیفته آن شد که شاید اساس فکری و شخصیت ترقی جوی آبراهام متاثر از آن باشد.
در ۱۸ سالگی، در دکانی کوچک مشغول به كار شد. در ۱۵ مایلی خانه‌اش، دادگاههائی در فصول معینی از سال تشکیل می‌گردید. لینکلن گهگاه صبح زود خود را به ‌آنجا می‌رسانید و پس از آنکه تمام روز خود را به شنیدن سخنان قاضیان و دادستان و متهمان مي گذراند، شامگاهان به خانه باز می‌گشت. او کتاب « قانون اساسی تجدید نظر شده ایالت ایندیانا» را نيز برای مطالعه به عاريه گرفت. مدتی نیز به كمك برادر ناتنی خود، کشتی بی بادبان مسطح می‌ساخت و چون با دقت فراوان این کار را به انجام رسانید، صاحب کار، تصدی یک کارخانه و همچنين دکان بزرگی در نیوسالم را به او واگذار نمود. لینکلن با مشتریان رفتار خوبی داشت. یکبار از یک مشتری اشتباهاً حدود ۶ سنت اضافه گرفته بود، شب هنگام دو سه مایل راه رفت تا مبلغ مزبور را به مشتری پس بدهد.
لينكلن كه در خانواده اي فقير پا به دنيا گذاشت، در تمام طول زندگيش با ناكامي مواجه شد. او در هشت دوره انتخابات شكست خورد و دو بار در كار تجارت ناكام ماند و به درهم ريختگي رواني دچار شد. بارها امكان داشت كه از همه چيز دست بشويد و تسليم شود، اما چنين نكرد و بزرگترين رئيس جمهور در تاريخ آمريكا شد. لينكلن قهرمان بود و هيچ گاه اسير ياس و نااميدي نشد. وي در سال 1860 و در سن 51 سالگی به ریاست جمهوری آمریکا انتخاب شد و در سال 1865، در آغاز دومین دوره ریاست جمهوری خود به قتل رسید وي در اين مورد بيان داشت:
« راهي خسته كننده و لغزنده بود، يك پايم لغزيد و به پاي ديگرم خورد تا آن را هم از راه رفتن باز دارد، ولي من به خود آمدم و گفتم اين صرفاً لغزشي است، نه از پا افتادن».
آبراهام لينكلن پسر يك كفاش بود و زماني كه رئيس جمهور آمريكا شد، طبعاً همه‎ اشراف زادگان سخت برآشفتند، و آزرده و خشمگين شدند.
در اولين روزي كه مي‎رفت تا نطق افتتاحيه‎ خود را در مجلس سناي آمريكا ارائه دهد، درست موقعي كه داشت از جا برمي‎خاست تا به طرف تريبون برود، اشراف زاده ا‎ي بلند شد و گفت : « آقاي لينكلن، هر چند شما بر حسب تصادف پست رياست جمهوري اين كشور را اشغال كرده‎ايد، اما فراموش نكنيد كه هميشه به همراه پدرتان به منزل ما مي‎آمديد تا كفش‎هاي خانواده‎ ما را تعمير كنيد و در اين جا خيلي از سناتورها كفش‎هايي به پا دارند كه پدر شما آن‎ها را ساخته است. بنابراين، هيچ گاه اصل خود را از ياد نبريد». اين مرد فكر مي‎كرد با اين كار او را تحقير مي‎كند؛ اما انسان‎هاي عاليقدر فراتر از تحقيرند. آبراهام لينكلن گفت :
« من از شما سپاسگزارم كه درست پيش از ارائه اولين خطابه‎ام به مجلس سنا، مرا به ياد پدرم انداختيد. پدرم چنان طينت زيبايي داشت، چنان هنرمند خلاقي بود كه هيچ كس قادر نبود كفش‎هايي به اين زيبايي بدوزد. من خوب مي‎دانم كه هر كاري هم انجام دهم، هرگز نمي‎توانم آن قدر كه او آفرينش‎گر بزرگي بود، رئيس جمهور بزرگي باشم. من نمي‎توانم از او پيشي بگيرم. در ضمن، مي‎خواهم به همه‎ شما اشراف زادگان خاطر نشان سازم، اگر كفش‎هاي ساخت دست پدرم پاهايتان را آزار مي‎دهد، من هم اين هنر را زير دست او آموخته‎ام. البته من كفاش قابلي نيستم، اما حداقل مي‎توانم كفش‎هايتان را تعمير كنم. كافي است به من اطلاع بدهيد تا خودم شخصاً به منزلتان بيايم ».
سكوتي سنگين بر فضاي مجلس حكمفرما شد.
لينكلن تلاش بسياري براي لغو بردگي نمود و تصميم گرفت تا برده فروشي را بطور قطع براندازد. وي در 23 سپتامبر 1862به اعضاي کابينه گفت، من با خداي خود عهد کرده‌ام که اين عمل را انجام دهم  و به دنبال آن، اعلاميه آزادي را صادر نمود که به موجب آن، چهار ميليون برده آزاد مي شدند. اين اقدام لينكلن، بزرگترين حادثه قرن نوزدهم به شمار مي‌رود.
در 14 آوريل 1865 ( ساعت 10 و چند دقيقه شب )، پنج روز پس از پايان جنگ داخلي 4 ساله آمريكا، آبراهام لينكلن رئيس جمهوري وقت اين كشور در جايگاه شماره 7 تماشاخانه فورد در مركز شهر واشنگتن هدف گلوله « جان ويلكس بوث John Wilkes Booth » يك بازيگر 26 ساله تئاتر و از هواداران كنفدراسيون آمريكا ( طرفداران كاهش قدرت دولت مركزي ــ جنوبي ها ) قرار گرفت و چند ساعت بعد ( ساعت 7 و 22 دقيقه بامداد 15 آوريل ) درگذشت. ضارب موفق شد از پنجره فرار كند و با اسبي كه از قبل زير پنجره آماده بود، از محل دور شد. وي پس از تيراندازي به لينكلن، كه در كنار همسرش نشسته بود و صحنه را تماشا مي كرد، فرياد زد : جنوب انتقام گرفت. بوث از فاصله يك متر و نيمي تنها يك گلوله به پشت جمجمه لينكلن شليك كرده بود.
 
نامه آبراهام لينكلن به آموزگار پسرش
- او بايد بداند كه همه مردم عادل و صادق نيستند.
- به پسرم بياموزيد كه به ازاي هر آدم شياد، انسانهاي درست و صديق هم وجود دارند.
- به او بگوييد در ازاي هر سياستمدار خودخواه، رهبر باحميتي نيز وجود دارد.
 - به او بياموزيد كه در ازاي هر دشمن، دوستي هست. 
 - مي دانم كه وقت مي گيرد، اما به او بياموزيد، اگر با كار و زحمت يك دلار كسب كند، بهتر از اين است كه پنج دلار از روي زمين پيدا كند.
- به او بياموزيد كه از باختن پند بگيرد و از پيروز شدن لذت ببرد.
 - او را از غبطه خوردن برحذر داريد. به او نقش و تاثير مهم خنديدن را يادآور شويد.
- اگر مي توانيد به او نقش مهم كتاب در زندگي را آموزش دهيد.
- به او بگوييد كه تعمق كند: 
به پرندگان در حال پرواز در دل آسمان،
                      به گلهاي درون باغچه،
به زنبورها كه در هوا پرواز مي كنند، ‌دقيق شود.
- به پسرم بياموزيد كه در مدرسه بهتر است مردود شود، اما با تقلب به قبولي نرسد.
- به پسرم ياد دهيد كه با ملايم ها، ‌ملايم و با گردن كشان، گردن كش باشد.
- به او بگوييد به باورهایش ايمان داشته باشد، ‌حتي اگر همه خلاف او حرف بزنند.
- به پسرم ياد بدهيد كه همه حرفها را بشنود و سخني را كه به نظرش درست مي رسد، انتخاب كند.
- ارزش هاي زندگي را به پسرم آموزش دهيد، اگر مي توانيد به پسرم ياد دهيد كه در اوج اندوه تبسم كند. 
- به او بياموزيد كه در اشك ريختن خجالتي وجود ندارد.
- به او بياموزيد كه مي تواند براي فكر و شعورش مبلغي تعيين كند، اما قيمت گذاري براي دل بي معناست.
- به او بگوييد تسليم هياهو نشود و اگر خود را بر حق مي داند، پاي سخنش بايستد و با تمام قوا بجنگد.
- در كار تدريس به پسرم ملايمت بخرج دهيد، اما از او يك نازپرورده نسازيد؛ بگذاريد كه شجاع باشد. 



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه آبراهام لينكلن , ,

صفحه قبل 1 ... 23 24 25 26 27 ... 28 صفحه بعد

کانال ما با مطالب قشنگ برای شما https://telegram.me/haghighathayema

دانشمند مورد علاقه ی شما کیست؟؟؟

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دنیای زندگینامه و... و آدرس paskalov.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com