پیام امپراتوری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : یک شنبه 9 تير 1392
بازدید : 834
نویسنده : شیخ پاسکال


گویا امپراتور از بستر مرگ برای تو، توی منفرد، رعیت ناچیز، تویی که در برابر خورشید امپراتور سایه‌ای خُرد به حساب می‌آیی و به دورترین دورها پناه برده‌ای، آری برای تو، پیامی فرستاده است. امپراتور از پیک خود خواسته است در برابر تخت زانو بزند و سپس پیام خود را در گوش او نجوا کرده است. پیامی چنان خطیر که از پیک خواسته است آن‌را به نجوا در گوشش بازگو کند و خود، با تکان سر، درستی گفته‌ی پیک را تأیید کرده است. سپس در برابر تماشاگران مرگ خود (در برابر دیدگان یکایک بزرگان کشور که پس از فروریختن تمامی دیوارهای مانع بر پلکان گسترده و رفیع گرد آمده‌اند) پیک را مرخص کرده است. پیک، مردی نیرومند و خستگی‌ناپذیر، بلافاصله عزیمت کرده است و گاهی با این دست و گاهی آن دست برای خود از میان انبوه جمعیت، راه را باز می‌کند. اگر با مقاومتی روبه‌رو شود، بر سینه‌ی خود به نشان خورشید اشاره می‌کند. به‌واقع، آسان و بی‌دردسر پیش می‌رود. اما توده‌ی مردم بسیار گسترده‌ است، خانه و کاشانه‌ی آنان تمامی ندارد. اگر پیک پهنه‌ای گسترده پیش‌ِ رو می‌داشت، به پرواز درمی‌آمد، راهوارتر از هر کس، چنان که تو به زودی صدای خوش‌ضربه‌ی مشت‌های او را بر در خانه‌ی خود می‌شنیدی. ولی درعوض دارد بیهوده خود را خسته می‌کند. هنوز سرگرم آن است که از میان تالارهای درونی‌ترین قصر، راهی به بیرون بگشاید. هرگز نخواهد توانست این تالارها را پشت سر بگذارد. اما حتی اگر در این کار موفق هم شود، باز کاری از پیش نبرده است. در این صورت، تازه ناچار خواهد بود برای فرود از پلکان تلاش کند، و اگر در این کار موفق شود، باز کاری از پیش نبرده است. چون تازه ناچار خواهد بود از حیاط‌های بیرونی قصر بگذرد. پس از گذر از این حیاط‌ها نوبت قصر دوم خواهد رسید که این قصر را دربرگرفته است. بعد به درازای قرن‌ها باز قصر خواهد بود و پلکان و حیاط. اگر هم سرانجام آخرین دروازه را پشت سر بگذارد - کاری که هرگز، هرگز شدنی نیست - تازه پایتخت را، این مرکز دنیا را، پیش رو خواهد داشت، مدفون زیر انبوه آوارش. از این‌جا کسی نمی‌تواند برای خود، راهی به بیرون باز کند، حتی اگر آن کس پیام مرده‌ای را همراه داشته باشد - و اما تو کنار پنجره‌ی اتاقت نشسته‌ای و در آستانه‌ی غروب، رسیدن پیام را مشتاقانه انتظار می‌کشی.





:: موضوعات مرتبط: ****داستان کوتاه**** , ,
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








کانال ما با مطالب قشنگ برای شما https://telegram.me/haghighathayema

دانشمند مورد علاقه ی شما کیست؟؟؟

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دنیای زندگینامه و... و آدرس paskalov.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com